| کد مطلب: ۱۰۰۸۴۷۷
لینک کوتاه کپی شد

دوره‌ رمان به سر نیامده است

آناهیتا مجاوری/ مترجم/آرمان ملی- گروه ادبیات و کتاب: سال بلو نه‌تنها در تاریخ ادبیات آمریکا، که در تاریخ ادبیات جهان به‌عنوان نویسنده‌ای بزرگ، برجسته و صاحب‌سبکی است که ادبیات بدون او و نوشته‌هایش، چیزی کم دارد. آقای بلو از پدر و مادری مهاجر که از روس به کانادا آمده بودند، در ژوئن 1915 متولد شد. 9 ساله بود که تصمیم گرفت نویسنده شود، اما مهاجرت به شیکاگوی آمریکا که به قول خودش «شهری نیست که انسان‌های فرهیخته‌ای را پرورش دهد»، درنهایت او را به‌عنوان پسربچه‌ای یهودی و مهاجر با انگیزه‌ای راسخ، تبدیل کرد به نویسنده‌ بزرگ آمریکایی. آقای بلو با نوشتن سومین رمانش «ماجراهای اوگی مارچ» در سال 1953 جایزه کتاب ملی آمریکا را به دست آورد که دوبار دیگر هم برایش تکرار شد: برای رمان «هرتزوگ» و رمان «سیاره آقای سَملر». سال 1975 سال خوش‌شانسی بود برای آقای بلو. او برای رمان «هدیه هومبولت» جایزه پولیتزر را از آن خود کرد، همین رمان هم بود که یکی از دلایل اعطای جایزه نوبل ادبیات در سال 1976 به او شد. جز اینها، باید به جایزه اُ.هنری، 1980، جایزه پن مالامود، 1989، و دریافت نشان ملی هنر آمریکا در 1988هم اشاره کرد. مهم‌ترین آثاری که از آقای بلو به فارسی ترجمه و منتشر شده عبارت است از: «هدیه هومبولت» و «دسامبر رئیس دانشکده» (سهیل سمی، نشر ققنوس)، «هندرسون شاه باران» (مجتبی عبداله‌نژاد، نشر نو)، «هرتزوگ» (فرشته داوران، فریدون رضوانیه، نشر پیکان و یوبان)، «دم را دریاب» و «عموزادگان» (بابک تبرایی، ویدا قانون، نشر چشمه)، «مرد معلق»، «و این حقیقت» و «رولشتاین» (منصوره وحدتی‌زاده، نشر اختران و افراز)، و «هزیان‌های ذهن یک قربانی» (آیدا کوچکی، نشر خوب). آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی اسوین بیرکتز منتقد و نویسنده آمریکایی با سال بلو است که در سال 1997 انجام شده.

فکر مي‌کنيــد براي اينکه داستان‌نويس شويد حق انتخاب داشتيد يا خير؟

اجازه بدهيد در ابتدا برايتان کمي از زندگي‌ام بگويم. کودکي من در افسردگي سپري شد؛ قبل از آنکه راديو چندان فراگير شود يا اصلا تلويزيوني در کار باشد. مردم بيشتر اهل مطالعه و کتاب بودند و يک جامعه‌ ادبي تحصيلکرده وجود داشت. مجله‌هاي بسياري چاپ مي‌شد، منظورم مجله‌هاي ادبي است که ويراستاران‌شان نويسنده‌هايي بنام بودند. کتابخانه‌ها آکنده از مردمي بود که کتاب‌هايي از همه قسم مطالعه مي‌کردند و راجع به کتاب‌ها به بحث و گفت‌وگو مي‌پرداختند. در شهرهايي مثل نيويورک يا شيکاگو اگر از کتابخانه خارج مي‌شديد مردم را مي‌ديديد که دسته‌دسته گرد هم آمده‌اند و راجع به موضوعات مختلف تبادل‌نظر مي‌کنند، شيوه‌اي که اکنون علي‌رغم گسترش دانشگاه‌ها چندان ميان مردم متداول نيست. به‌نظر من اين پديده‌اي مردمي بود که تمام طبقات اجتماعي را شامل مي‌شد. طبقات پايين جامعه حتي کارگران يا اقليت‌ها در بحث‌ها شرکت مي‌کردند و راجع به مسايل عمومي يا ادبي سوال مي‌پرسيدند. مي‌توانستيد با يک فنجان قهوه‌ ناقابل ساعت‌ها در کافه‌ترياها بنشينيد و راجع به مسايل گوناگون گفت‎‌وگو و تبادل‌نظر کنيد. در دوران دبيرستانم دغدغه‌ مداوم و مهم بسياري از مردم آمريکا در اقصي‌نقاط کشور مطالعه‌کردن و نوشتن بود. به‌عنوان کودکي مهاجر در آمريکا نمي‌توانستم طور ديگري فکر کنم. اينجا آمريکا بود و زندگي ادبي جزو پايدار و جدانشدني آن محسوب مي‌شد. درواقع در هر کشور مدرني اوضاع به همين منوال بود. ما کتاب‌هايي به زبان انگليسي و فرانسه و اسپانيايي مي‌خوانديم و همه‌ اين موارد عوامل محرکي بودند.

از اينکه به‌عنــوان يک نويسنــده در آخرين دوره‌ شکوه رمان متولد شديد و پا به عرصه‌ داستان‌نويسي گذاشتيد احساس غرور مي‌کنيد؟

البته به چنين چيزي فکر کرده‌ام اما من هيچ‌گاه دوست نداشته‌ام که در نظام تاريخي خاصي زندگي کنم. مثلا هميشه با اين جملاتي که مي‌گويند اول نظام ارباب‌رعيتي روي کار آمد و بعد نظام سرمايه‌داري و... موافق نيستم؛ چون اين دسته‌بندي‌ها و نام‌گذاري دوره‌هاي تاريخي واقعا حرفي براي گفتن ندارند. الان مي‌بينم درباره‌ آن نوع نوشته‌اي که در تمام عمرم نوشته‌ام، يعني داستان، مي‌گويند که عمرش سرآمده يا از نظر دوره‌ تاريخي که در آن هستيم ديگر چندان مناسب نيست و... من اينها را از نويسندگان ديگر شنيده‌ام اما چندان نظر خوشي درباره‌شان ندارم.

فکر مي‌کنيد منشأ اين نوع تفکرات تغيير رسانه‎‌اي باشد؟ يعني رسانه‌هاي الکترونيک چون اهريمني بر رمان سايه انداخته‌اند؟

فقط به اين دليل نيست. بايد ديد که اين نوع رسانه صرفا به‌جهت نوظهوربودنشان است که موقتا فريبنده و جذاب به‌نظر مي‌رسند و باعث شده‌اند مردم مطالعه‌کردن را کنار بگذارند يا خير. من معتقدم اين مساله دوره‌اي و موقتي است. شخصا به اينکه دوره‌ رمان سرآمده است اعتقاد ندارم و فکر مي‌کنم وقتي مي‌گوييم دوره‌اش سرآمده يعني دوره‌ نوشتن از درونيات به پايان رسيده است. مي‌دانيم که چنين چيزي نمي‌تواند درست باشد.

ادراکات رمزآلودي که نتيجه‌اش در کارهاي‌تان ديده مي‌شود همواره در دسترس شما هستند يا اين‌گونه است که گاهي از شما فاصله بگيرند و گاهي به شما نزديک بشوند؟

خب درواقع اين من هستم که از گاهي از آنها دور مي‌شوم. زمان‌هايي که امور روزمره‌ زندگي من را سخت به خود مشغول مي‌کنند، همان‌طور که اکثر مردم در اکثر اوقات درگير اين امور هستند، از آنها فاصله مي‌گيرم.

در گيــرودار کار ادبي يا هر مراقبه‌اي که منجر به کار ادبي شود با اين رمزورازها بيشتر احساس نزديکي مي‌کنيد؟

بستگي به اين دارد که در حال انجام چه کاري باشيد يا در چه مرحله‌اي از کار باشيد. اين موضوع آنچه را کافکا مي‌گويد تاييد مي‌کند. درواقع کافکا مي‌گويد اين نوعي عبادت است. به عبارت ديگر شما گاهي از صميم قلبتان به عبادت مي‌پردازيد و گاهي هم نه. البته اين ادراکات فرار و لغزنده‌اند و هيچ ضمانتي وجود ندارد که پايدار باشند.

در طول زندگي‌تــان هيچ‌گاه اين احساس را داشته‌ايد که بايد از يکنواختي دست بکشيد و از جايي که مي‌دانيد کجاست و چطور در آن بايد ارتباط برقرار کرد تغيير مکان دهيد يا اينکه هميشه فقط به يک ميزان خطر مي‌کنيد؟

اگر بخواهم همان کارهاي قديمي را تکرار کنم که کار دشواري انجام نداده‌ام. اگر روشي جديد و نو در پيش بگيرم آن وقت است که کار سخت مي‌شود. مي‌توانم همان سبک داستان‌هايي را بنويسم که در سال‌هاي اخير نوشته‌ام؛ چون آنها هميشه جذابيت‌هاي خاص خودشان را دارند و ريسکي هم در کار نيست، ولي اين کافي نيست.

دقيقا چه اتفاقي در فرآيند نوشتن رخ مي‌دهد که از آن براي ادامه‌ نوشتن الهام مي‌گيريد؟

الهام‌‌گرفتن گاهي صورت مي‌گيرد گاهي هم نه. اگر شما يک نويسنده‌ حرفه‌اي و باتجربه باشيد نيازي به آن نداريد. از پسش برمي‌آييد؛ يعني اگر بخواهيد بدون آن‌ هم فرآيند نوشتن انجام مي‌شود. اکثر مردم هم متوجه تفاوتش نمي‌شوند، اما من به‌عنوان نويسنده تفاوتش را تشخيص مي‌دهم. اين روش به‌مراتب سخت‌تر است. به هيچ‌وجه آسان نيست که بدون الهام‌گرفتن سعي کنيد چيزي بنويسيد. راه آسان‌تر اين است که در ذهنتان جرقه‌اي زده شود. وقتي اين جرقه شعله مي‌کشد ديگر متوجه نمي‌شويد دقيقا چه اتفاقاتي درحال وقوع است. البته موضوع به همين سادگي نيست. شما بايد سال‌ها فکر کنيد تا ناگهان آن کورسوي نور در ذهنتان بتابد، نوري که سال‌ها خبري از آن نبود در يک لحظه مي‌تابد و اين همان لحظه‌ موعود است. البته به کمي شانس و اقبال و توانايي استفاده از فرصت هم نياز داريد.

و البتـه به عمــري طولانــي هم نياز است... فرض کنــيم جواني با هوش‌وفراست که هنوز شخصيتش کامل شکل نگرفته نزد شما بيايد و از شما بخواهد به او در زمينه‌ مطالعه‌کردن مشاوره بدهيد - خواه براي اينکه در آينده نويسنده‌ بشود يا اصلا براي بهترزيستن در چنين جهاني، برايش چه پيشنهاداتي داريد؟

قطعا به او مي‌گويم که با ادبيات قرن نوزدهم روسيه شروع کند. بعد از آن پيشنهادم ادبيات قرن نوزدهم آمريکا است و درنهايت هم تعداد کمي از آثار نويسندگان فرانسوي و انگليسي را پيشنهاد مي‌دهم.

چرا قرن نوزدهم؟

البته منظورم قرن هجده و نوزده است. چون پيدايش رمان مدرن در اين دوران بوده و البته اينطور که معلوم است سرانجام خوبي هم در انتظارش نخواهد بود؛ يعني فعلا که اينطور به‌نظر مي‌رسد، درحال حاضر دارم روي مقاله‌هايي کار مي‌کنم که مربوط به عوامل پرت‌شدن حواس هستند. اين عوامل به قدري زياد هستند که مي‌شود در موردشان يک دايره‌المعارف نوشت. يکي از اين عوامل افکار هستند. بله، خود افکار. حتي افکار خوب يا آنچه افکار مترقي مي‌ناميم هم منحرف‌کننده هستند؛ چون ما را از محيط شگفت‌انگيز پيرامون‌مان دور مي‌کنند از آن‌جايي‌که رمان‌نويسي نمي‌تواند در شرايطي که نويسنده از محيط اطرافش فاصله گرفته چندان دوام بياورد و نيازمند توجه مطلق به محيط پيرامون است، معتقدم که باوجود افزايش اين عوامل منحرف‌کننده سرانجام خوبي در انتظار رمان نخواهد بود. در مرحله‌ بعد بايد با افرادي که در موضوعات مترقي صاحب‌نظر هستند به گفت‌وگو بنشيند. گفت‌وگو عامل بسيار مهمي است، البته در اين مرحله بايد کمي هم بخت‌واقبال با او موافق باشد. من خودم از اين بخت‌واقبال بهره‌مند بودم، چون دوستاني مانند ايزاک رزنفلد در شيکاگو داشتم و همچنين دوستاني در نيويورک مانند دلمور شوارتز و اعضاي جمعيت «پارتيزان‌ريويو. در شروع کار چيزهايي هست که براي درکشان نياز به افراد ديگر داريد و اگر خودتان بخواهيد شروع کنيد کارتان بسيار سخت خواهد شد.

دوباره به سراغ رمان‌هاي قرن نوزدهم مي‌رويد؟

بله و اين کار را با رويه‌ خاصي انجام مي‌دهم، چون من اينجا تدريس مي‌کنم؛ بنابراين براي دوره‌هايي که تدريس مي‌کنم کتاب‌هايي را تعيين مي‌کنم. اين روزها دوره‌اي دارم به نام «مرد جوان بلندپرواز» که براي تدريس آن رمان‌هاي «باباگوريو»، «سرخ و سياه»، «آرزوهاي بزرگ» و «جنايت و مکافات» را مي‎‌خوانم. «گتسبي بزرگ» و «خواهر کاري» نوشته‌ تئودور درايزر هم هستند. من اين آثار را بارهاوبارها خوانده‌ام و بايد بگويم که به‌طرز شگفت‌انگيزي به همان جذابيت بار اول هستند و همچنان آثاري درخور ستايش هستند.

شايد علت اينکه رمان «هديه‌ هومبولت» براي من از اهميت و جايگاه خاصي برخوردار است همين موضوع باشد. اين کتاب سرشار از گفت‌وگوهاي عالي و قابل تصور است که به گونه‌اي مديريت شده‌اند که هم مفهومي کاملا اثيري دربرداشته باشند و هم با اوباش خياباني ذکرشده در داستان در تضاد نباشند. هردوي اينها با يک لحن روايت مي‌شوند، اما به‌نظر نمي‌رسد که اين موضوع تاثير مخربي روي لحن کلي داستان گذاشته باشد.

بلو: بله همين‌‌طور است.

از ديدگاه من اين رمان دروازه‌‌اي بود که به طيف گسترده‌اي از انواع لحن در رمان مجال ابراز وجود داد، هرچند نمونه‌هاي زيادي که بعد از «هديه‌ هومبولت» اين روش را در پيش گرفته باشند نمي‌بينم و فکر مي‌کنم به اين خاطر باشد که شما تجربيات خاص خودتان را داشته‌ايد و اين طيف از تجربياتِ منحصربه‌فرد شما را قادر ساخت تا اين ترکيب را به‌کار بگيريد. من به‌عنوان خواننده به آثار ادبي قابل تامل، هوشمندانه و درعين‌حال همراه با بيان طنز و فکاهي بسيار علاقه دارم و گاهي از خودم مي‌پرسم چرا به نويسندگان بيشتري که اين‌گونه کار مي‌کنند فضا براي شکوفاشدن نمي‌دهيم؟

يکي از دلايلش انفعال در سطح جامعه است. منظورم عدم توسعه‌ مستقل فردي است. افراد ذهنيت‌هايشان را از اخبار و رسانه‌ها مي‌گيرند و به خودي خود از ذهنيتي مستقل برخوردار نيستند. شما کودکان را مي‌بينيد که از قهرمانانشان در تلويزيون الگو مي‌گيرند و خودشان را به شکل اين الگوها درمي‌آورند. الگوبرداري عجيبي است از آنچه رسانه‌ها براي منحرف‌کردن ذهنشان به آنها القا مي‌کنند. همه‌ اين موارد را فرامي‌گيرند و با آنها سرگرم مي‌شوند.

پيشتر از عوامل منحرف‌کردن ذهن حرف زديد، مي‌توانيم طنز و فکاهي را هم به آن اضافه کنيم؟

بله، دقيقا. جلوه‌هاي طنز و فکاهي بيشتر در دسترس هستند و چون تهديدکننده نيستند و به‌طور کلي بي‌خطرند مي‌توانند به‌عنوان روشي براي انتقال رخدادهاي روزمره به‌کار روند. اين به آن معناست که در بطن زندگي خلاء‌هايي وجود دارند. در وال‌استريت ژورنال مطلبي درباره‌ کتاب جديدي خواندم. کتاب متشکل از نامه‌هايي است که افراد درگير در هردو طرف جنگ داخلي نوشته‌اند، سربازان جواني که خيلي در کارشان مصمم بودند (يا هستند) و مي‌بينيم که تا چه حد براي ديدگاه‌هاي سياسي‌شان ارزش قائل‌اند و حاضرند جانشان را در راه آنها فدا کنند. از خودت مي‌پرسي پس چرا اين‌همه جديت پابرجا نماند؟ به‌خاطر همان خلايي که در زندگي وجود دارد و افراد مي‌کوشند ذهن خود را از آن منحرف کنند. والت ويتمن در «دورنماي آزادي» به‌طور کلي مي‌گويد که اگر شاعران در اينجا زمام امور را به دست نگيرند کارخانه‌داران و بانکداران آن را به دست خواهند گرفت.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار