عصیان شهر خاموش
فرزام کریمی منتقد و مترجم / گروه ادبیات و کتاب: برای نسلی که هرولد بلوم (14 اکتبر 2019-11 ژوییه 1930) پدر معنویاش به شمار میآید، ادبیات عرصهای بود که به زندگی معنا میبخشید. برای بلوم ادبیات بیش از آنکه مقولهای در خدمت فرهنگ باشد، خالصترین شیوه نگاهکردن به جهان بود. او میگفت ما از طریق ادبیات است که میتوانیم پنهانترین زوایای لایههای وجودیمان را بشناسیم و مفاهیم ثانویهای مثل دموکراسی تنها بعد از این است که صاحب معنا و تشخص میشوند. هرولد بلوم آخرین حلقه نسل ناقدان اومانیست است. بلوم در ایران با کتاب «نبوغ» نامی شناختهشده است. بلوم در این کتاب، صد نابغه تاریخ ادبیات دنیا را معرفی کرده، آنطور که خودش میگفت ادبیات کاری است که تنها از دست نوابغ برمیآید. دو کتاب دیگری که نام بلوم را در سراسر جهان پرآوازه کرد، «چگونه بخوانیم و چرا؟» و «اضطراب تاثیر» است. بلوم نگاه بدبینانهای به دوران مدرن داشت و همواره میگفت ادبیات خوب ماندگار است. آنچه میخوانید نگاهی به جهان فکری منتقدی است که سراسر عمرش از ادبیات نوشت.
هرولد بلوم عصيانگري بود که تازيانه به دست، مجرمان اين شهر را تازيانهباران ميکرد، ذات نقد همين است، تند، خشن و تلخ، او در شهر کورها چشمهايش را بر فجايع نبست و مجرمان شهر را که همان اديبان بودند يکييکي از لب تيغ گذراند، وظيفهاش را که گزيدن براي بيدارماندن اذهان بود بهدرستي انجام داد و سپس بار هستي را بست و با مرگش زندگي را به ريشخند گرفت، مرگ بزرگتر از او نبوده و نيست و به تغبير ميلان کوندرا آنچنان هم امري صعب به شمار نميرود که بخواهي برايش مديحهها بسرايي و براي ماندن هزاران يقه پاره کني و به هر بهانهاي قصد ماندن داشته باشي، گاهي تمام آنچه را که خواستهاي به پايان رساندهاي پس بهتر است سريعتر کولهبارت را جمع کني و ترشحات لزج هستي را مانند آب دهان تف کني و به اين عذاب هيچ، ماندن هرچه سريعتر خاتمه دهي همانند هرولد بلوم همواره از تنزل استانداردهاي ادبي افسوس ميخورد، اما توانسته بود خود را به جايگاه ويژهاي در ميان بزرگترين منتقدان ادبي جهان برساند. او همچنين به جمع نامزدهاي نهايي جايزه ملي کتاب آمريکا راه يافته بود و يکي از اعضاي فرهنگستان هنر و ادب آمريکا بود.
بزرگترين ميراث بهجامانده از بلوم که مطمئنا سالها نيز باقي خواهد ماند نظريه نفوذ و نظريه اضطراب تاثير است که براساس آن معتقد بود هنرمندان و نويسندگان، بزرگان ادبي پيش از خود را انکار ميکنند درحاليکه در آثارشان تحتتاثير آنها قرار دارند. او به فمينيسم تاريخگرايي مارکسيستي و نو تاريخگرايي هم حملهور شد. او نظريه ادبي خود را در کتاب «اضطراب تاثير» بهدرستي بسط و تشريح ميکند و به کساني که با نگاه تاريخي به دنبال تاثير سياست و اجتماع و اقتصاد در ادبيات ميگردند به درستي ميتازد. او از پيروان رمانتيسيسم به شمار ميرفت و بهدرستي تشخيص داد که هيچ آنارشي و اعتراضي در جهان هستي عميقتر و پررنگتر از عشق نيست. بلوم در باب شخصيتهاي مختلف جهان ادبيات قدم زد و در اين راه نو تئوري او تحت عنوانهاي تئوري نفوذ و اضطراب تاثير نهتنها تحسين همگان را برانگيخت، بلکه جهان جديدي را رقم زد.
او در کتاب «نبوغ» تعريفي که از نبوغ ارائه ميدهد تعريفي نيست که به زبان مترياليسم خاتمه يابد. او نبوغ در عصر کنوني را، که زير سلطه ايدئولوژيهاي متاثر از سرمايهداري و مترياليسم است به کلي کنار ميگذارد. او از زبان امرسون آمريکايي نبوغ را خداوند دروني يا همان نفس متکي به خويشتن مينامد، نفسي که ساخته و پرداخته تاريخ، اجتماع و سياست نيست، بلکه ذاتي و اهلي شخص است. اشخاص نابغه، فرد دروني و خداي دروني خويش را در مبدأ حيات ميجويند و به واقعيت تبديل مينمايند. به زعم بلوم اين همان کاري است که شکسپير، نابغه تمام دورانها، انجام ميدهد و همينطور دانته، جويس، پروست، کافکا، رمبو و ديگر نوابغ و اگر همين عامل نبوغ را در پيشينيان به ثبات برسانيم ميبينيم که بلوم چگونه همين عامل را در «اضطراب تاثير» گسترش ميدهد. اضطراب تاثيري که به نوعي تئوري شعر محسوب ميگردد و به اين نکته اصيل ميرسد که هر معاصر در پي انکار پيشينيان خود براي پررنگ جلوهدادن اثر خود است. نشانههايي از عقده اديپ مطرحشده از سوي فرويد را ميتوان در نظريه اضطراب تاثير جستوجو کرد. اين را بلوم کتمان نميکند. او ستيز اديپ با پدر را تا حد قتل در شعر ميبيند. در ديدگاه او پويايي شعر از آن ستيز ريشه ميگيرد و شاعر قوي شاعري است که ستيز را تا بيشترين حد خود پيش ميبرد و در بستر اضطراب خود را در بيشترين فاصله از پيشينيان خود نشان ميدهد. اين نکته، تأکيد بر نقش اضطراب و ستيز در شعر و بهطور کليتر در اثر ادبي جايگاهي مهم به بلوم در نقدر ادبي داده است. و اگر همين امر را بخواهيم در شعر معاصر ايران مورد بررسي قرار دهيم بايد صراحتا به اين نکته اشاره کرد که اين همه غزلسرا و رباعيسرا و قصيدهسرا که هيچ فاصلهاي از پيشينيان خود ندارد و تنها به يک بستر پوسيده شاخوبرگ ميدهند دقيقا به دنبال چه ميگردند؟ وقتي زبان شعر شما و آنچه را که مايحتواي شعر شماست پيشينيان از شما بهتر و عميقتر بيان نمودهاند و حال شما در پي کدام ناگفته گفتهشده ميگرديد؟ مگر اينکه خود را به حماقت زدهايد و از ديدگاه بلوم همين امر نکته اصيلي است که اين معاصران پرمدعا بايد به آن دست يابند و اين همان اضطراب تاثيري است که بلوم در اثر خود به شرح و تفسير آن نيز ميپردازد.
او شکسپير، ساموئل جانسون و والتر پاتر منتقد قرن نوزدهم ميلادي را صراحتا قهرمانان ادبي خود ميخواند و در کتاب «آثار برجسته غربي (که در سال 1994 منتشر کرد از 26 نويسنده تاثيرگذار در ادبيات غرب نام برده که چهرههايي چون دانته، ساموئل بکت، فيليپ راث، توماس پينچن و دان دليلو در ميان آنها هستند و البته ويليام شکسپير در مرکز اين نويسندگان قرار دارد. اين منتقد ادبي نويسندگان زن چون ويرجينيا وولف، جين آستن، جورج اليوت، اميلي ديکنسون، توني موريسون، مايا آنجلو، و ايمي تن را نيز همواره تحسين ميکرد، از سويي يکي ديگر از نکاتي که در آثار او به چشم ميخورد روانشناسي پررنگ متنهاي اوست. بلوم انتهاي ساختارگرايي است و در دورهي پساساختارگرايي پيش از فرکلاف و بعد از کريستوا و ژونت قرار ميگيرد. آن چيزي که بينامتنيت بلوم را متمايز ميکند، نوع نقد اوست که ارتباطي ميان بينامتنيت و روانشناسي ايجاد نموده است. روانشناسي که بهروي روان مولف کار ميکند و اين دو مبحث را به يکديگر نزديک ميکند، البته ما تجربه مطالعات روانشناختي در متن را با اشخاصي مانند شارل مورون داشتهايم و صد البته دوران ساختارگرايي تعهد به متن را نيز در شالوده خود دارد و از سمتوسويي جامعهشناسي متن هم به وضوح در آن ديده ميشود. بلوم بهعنوان منتقدي کلاسيک پيرو رمانتيسيسم، کاري را که از پيش ميبرد نهتنها آشتيدادن متن با روانشناسي است، بلکه استفاده از روانشناسي در تحليلهاي بينامتني است و همين امر سبب ميشود تا بحث نبوغ را پيش بکشد و طرفدار منتقدان چپ باشد و دلشيفته رمانتيسيسم، چراکه نبوغ و خلاقيت در همين دوره شکل ميگيرد. بلوم از اينجهت شبيه نورتوپ فراي و هاوارد آبراهامز است؛ بهزعم بلوم حتي در شعر، پسر زير سايه پدر است و اين قرارگيري پسر زير سايه پدر اضطرابي را به لحاظ روانشناختي در پسر ايجاد ميکند که به تکرار پدر منجر ميشود و از اين دريچه نه اصالت دارد نه خلاقيت و کالاي درجه چندمي محسوب ميشود و از نگاهي ديگر اگر غير از اين باشد، واقعيتي در کار نيست و صراحت بيان اين امر بر متفاوتبودن بلوم ميافزايد، او کل معاصريت را لگدمال ميکند و گفتن اين نکته شهامتي را ميطلبيد که بلوم بهخوبي آن را معنا کرد و ذهن محدود بشري را با نکات سنجيدهاي درگير کرد و خود همين نکات به تخريب بنايي در آينده منجر شد که ذهن را به سمت عقلانيت و نه در شعر (رويا) غوطهوربودن هدايت کرد؛ بنابراين از او نميتوان به سادگي گذشت و با اکتفا به همين نکات پرونده او را بسته دانست.
بلوم ترکيبي از چراييهاي مکتب سوشيولوژي فرانسه و مکتب فرانکفورت را ادامه داد و بشر را با اين پرسش مجددا مواجه ساخت که روياساختن و در سيلاب رويا شناوربودن تا به کي؟ شعر سراييدن تا به کي؟ شايد او ميبايست به اين سخن راسل توجه ويژهاي مينمود که تا بشر هست، جهل و حماقت ادامه دارد، بشر به علت جهل پنهانش طبيعتا تمايل دارد در لايههاي عمقآلود افکارش زيست کند، براي او هيچ کاري نکردن بهتر از انجام حرکتي ولو ساده است، براي بشر نفس انجام عمل دردناک است، اما در رويا و شعار غوطهوربودن آرمانشهري است که از بودن احمقانه در آن لذت ميبرد، بنابراين بلوم براي مردمان شهر خاموش حکم تلنگري داشت که با عصيانش قصد بيداري اين جماعت خفته را کرده بود و در مورد ميزان موفقيت و تاثيرگذاري او آيندگان خواهند گفت و نوشت که تا چه ميزان انديشهها و نوع حرکتش توانسته بر انديشههاي نسل خود و نسلهاي بعد از خودش تاثيرگذار باشد.
ارسال نظر