| کد مطلب: ۱۰۳۴۲۷۷
لینک کوتاه کپی شد

در گفت‌وگو با مترجم کتاب «کودک ابدی» مطرح شد:

چهره‌به‌چهره با سرطان! به دور از خرافات و روانشناسی‌های زرد

بیتا ناصر: مرضیه کردبچه که تاکنون تجربه ترجمه‌ رمان‌هایی چون «رزی کارپ»، «خورشید را بیدار کن»، «سه‌زن توانمند» و «درخت زیبای من» را داشته، این‌بار سراغ رمانی از فلیپ‌ فورست، نویسنده فرانسوی رفته که «کودک ابدی» نام دارد. مهم‌ترین ویژگی این کتاب، مواجهه‌ رو‌دررو و بی‌تعارف با واقعیتی به نام سرطان و البته مرگ است که معمولا جوامع مختلف، از جمله جامعه ما هنوز با آن کنار نیامنده‌اند. در این میان، باورهایی فراواقع نیز وجود دارد که بعضا آنها را زیرعنوان روانشناسی زرد، شنیده‌ایم و فورست در این کتاب روی آنها خط بطلان می‌کشد. او می‌خواهد به مخاطبان خود بگوید: «فرصت کوتاه زندگی، همین‌ دم است که باید آن را غنیمت شمرد.»

رمان «کودک ابدي» نوشته فيليپ فورست و با ترجمه شما پيشتر از سوي انتشارات ققنوس به چاپ رسيده است که روايتي داستاني ا‌ست از يکسال پاياني زندگي دختر فورست. ابتدا کمي درباره داستان، روايت و شخصيت‌هاي آن بگوييد. رمان روايت ساده و دلنشيني دارد. همان‌طور که اشاره کرديد، داستان يک سال پاياني دختر نويسنده، آميخته با خاطراتي که گاه براي ملموس‌تر شدن به زمان حال روايت مي شوند و گفت‌وگوهايي کودکانه که شکل مرسوم نقل قول با دو نقطه ويرگول ندارند و با خط ايتاليک (در ترجمه فارسي ايرانيک) وارد روايت مي شوند. چون به ادعاي خود نويسنده، قرار است تماشاگر ماجراهاي اين يک سال پاياني باشيم، نه خواننده‌ِ آن! پس، از توصيفات لطيف و حس‌آميزي هاي بديع با استعاره و مجاز و تشبيه، دريغ نمي کند. شخصيت ها محدود‌ند. پولين، پدر و مادر با نام‌هاي مستعار فليکس و آليس؛ دکترها، داروسازها، آموزگاران، اساتيد دانشگاه، خويشان و بستگان حضوري کمرنگ و بي نام در داستان دارند و هر کدام نه يک شخصيت، که يک تيپ شخصيتي يا حرفه اي را بازنمايي مي کنند. فورست اتفاقا به محدود کردن اين جمع سه نفره تاکيد دارد که گويي براي هم و براي خانواده اي خوشبخت و شاد بودن کافي‌اند. خانواده اي که با عشق شکل گرفته و در اوج خوشبختي خود را در آستانه سقوطي دردناک مي بيند؛ از دست دادن ثمره اين عشق.

«کودک ابدي» از يکسو به مساله مرگ مي‌پردازد و از سوي ديگر از غنيمت شمردن زمان و فرصت حيات مي‌گويد و به اين ترتيب نگاهي همه‌جانبه از چيستي زندگي به مخاطبانش ارائه مي‌دهد. در اين اثر مسائل فلسفي چه نسبتي با شخصيت‌پردازي دارد؟

فورست در اين رمان به دنبال فلسفه بافي نيست. هرچند دانش آموخته رشته ادبيات است و در دانشگاه ادبيات تطبيقي درس مي دهد و به عنوان نظريه‌پرداز و منتقدي برجسته، به فلسفه هم مسلط است. فورست در اين رمان با مرگي دردناک رو به‌روست: مرگ فرزند. بعد از اين رمان هم در رماني ديگر، با ديدگاه متفاوتي به همين مرگ مي پردازد و سپس در جستاري با عنوان «همه بچه‌ها به‌جز يکي» با نگاهي فلسفي و انتقادي به اين موضوع مي پردازد. شايد فلسفي‌ترين جمله اين رمان اين باشد: «آن سال طولاني که دخترم مرد، زيباترين سال زندگي ام بود.» فورست اين مرگ را پذيرفته؛ اميدواري‌هاي واهي را که روانشناسي هاي زرد و بازاري ترويج مي دهند به سخره مي گيرد؛ با علم و دستاوردهايش در شرايطي تکيه مي کند که از ناتواني هايش آگاه است؛ زندگي پس از مرگ را براي دلخوش داشتن کافي نمي داند و سرآخر به اين نتيجه مي رسد: «مرگ همه زيبايي‌هاي دنيا را پاک نمي کند. فقط آن را بي‌مصرف و به شکوهي بيهوده تبديل مي کند.» پس هرچه هست، همين فرصت کوتاه زندگي، همين‌ دم است که بايد غنيمت شمرد. اگر خط سير آثاري انتقادي و رمان‌هاي فورست را دنبال مي‌کنيد، متوجه شده‌ايد که اين مصيبت را مي توان نقطه عطفي در سير مطالعات و فعاليت ادبي او تعريف کرد. فورست از اين پس در نقد‌هايش به جست‌وجوي يک «غيبت»، «عدم» يا «نيست» مي رود! جست‌وجوي خيال يا آرزويي در آينده، که به زندگي امروز معني مي دهد، يا حسرت آنچه بوده و از دست‌رفته و حالا ياد و خاطره‌اش معناساز است. پس اين «دمي» که بايد غنيمت شمرد يا آرزويي براي آينده است يا حسرتي از گذشته! اما اينکه شخصيت‌ها چه ارتباطي با اين ديدگاه دارند ساده است: آنها زندگي مي کنند! از کودک بيمارشان پرستاري مي کنند و او را در تجربه لذت بازديد از موزه‌ها، کتاب خواندن‌ها، سفر رفتن‌ها شريک مي کنند. آنها که فکر مي کردند با تولد کودک زندگي به او بخشيده‌اند با اين حقيقت رو‌به‌رو شده‌اند که تنها حقيقت مرگ است که از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود. پس مرگ حقيقتي انکارناپذير است و زندگي در ميان دو نيستي، دو عدم معنا مي گيرد.

در خوانش رمان ضمن همراهي با مادري که براي نجات کودکش از هيچ تلاشي فروگذار نيست، در جريان فعاليت بخشي از سيستم بهداشت و درمان و نقص‌ها و مشکلات آنکه نويسنده با آن روبه‌روست، قرار مي‌گيريم. اين نوع نقد و نگاه در داستان تا چه ميزان به باورپذير بودن روايت و حتي هوشيار کردن جامعه کمک مي‌کند؟

چند نکته قابل تامل در اين رمان وجود دارد: اول نگاه جامعه به سرطان و بيمار مبتلا به سرطان و به ويژه کودکان مبتلا؛ افرادي که به خاطر درمان‌هاي شيميايي موهايشان را از دست داده‌اند، رنگ پريده و کم بنيه، مدام با پرسش‌هاي نامربوط، نگاه‌هاي ترحم‌آميز يا تمسخرآميز رو‌به‌رو مي شوند. اين برچسب «سرطاني» که انگار تمام هويت و فرديت شخص مبتلا را مي گيرد و او را تنها با بيماري‌اش تعريف مي کند، گاه از خود بيماري دردناک‌تر است. گاه حتي دلداري‌ها آزاردهنده مي شوند، گاه حتي آرزوي صبر و سلامتي که خالصانه است با بياني اشتباه، دل آزارتر است و از اين نظر فکر مي کنم رمان مي تواند براي اصلاح فرهنگ معاشرت هر شهروندي در مواجهه با بيمار مبتلا به سرطان، در هر جاي دنيا آموزنده باشد. يکي ديگر از صحنه‌هاي تاثير‌گذار، آنجايي‌ است که پدر پولين براي دريافت مرفين به داروخانه مراجعه مي کند اما با بي‌توجهي داروساز مواجه مي شود. نقد فرهنگ مصرف‌گرايي متکي بر تبليغات حتي در بخش دارو و درمان، اولويت را به درمان ترک پوستي يا قرص‌هاي لاغري مي دهد. جايي که حتي براي بخش دارو و درمان هم سود تجاري به درمان برتري پيدا کرده. البته اين مشکل خيلي ساده با تغيير مديريت داروخانه حل مي-شود و به نظر مي رسد نقد فورست نه به سيستم درمان، که به فرهنگ رسانه‌اي و تبليغات و پروپاگانداي رسانه‌هاست که در بخش‌هاي ديگري از رمان هم، مثل جايي که پولين با پدرش کارتون نگاه مي کند يا جايي که حمله هاي تروريستي و نسل‌کشي‌ها پشت خبرهاي رويدادهاي ورزشي و هنري گم مي شود، به آن اشاره مي شود. دلسوزي و دقت پزشکان، درک و تحمل بالاي پرستاران، حضور دسته هاي موزيکال و شاد براي سرگرم کردن کودکان بيمار، مراقبت‌ها، حتي تعامل والدين کودکان بيمار، از آنها جامعه اي کوچک و مجزا مي سازد، و فورست در توصيف اين موارد چنان دقيق و البته صادق است که گاه به نوشته‌اش بار مستند‌نگاري بدهد. اعترافاتش در مورد مرگ ساير بيماران، يا بهبودي‌شان گاه بي رحمانه و تکان‌دهنده به نظر مي رسد اما هيچ خواننده‌اي در عمق وجودش نمي تواند تجربه کردن چنين احساساتي را انکار کند. به هر حال، اين نکته را در مورد رمان گوشه ذهن داشته باشيم که رمان نه اتوبيوگرافي؛ بلکه اتوفيکشن است و کار ادبيات هم همين گفتن نا گفته‌ها و نا‌گفتني‌هاست.

در طول داستان نويسنده از روزهايي که به سختي گذرانده و تحولاتي که در درون خود نسبت به مساله مرگ و زندگي تجربه کرده است، مي‌گويد. کمي درباره ابعاد روانشناختي اين رمان توضيح دهيد.

فورست مثل هر رمان‌نويس ديگري ادعاي روانشناسي ندارد. اما به قول ميلان کوندرا، تنها رماني ارزشمند است که بتواند ناگفته يا ناگفتي اي را بگويد! مواجهه با بيماري، لحظاتي که بايد بين مرگ و قطع عضو يکي را انتخاب کرد، آنجا که تصور مي کند زندگي بدون يک عضو به چه شکل خواهد شد، زماني که مرگ بيماري ديگر، روي کاغذ شانس بهبود بيمار ما را بالا مي برد... اينها را شايد هرکسي بتواند تجربه کند؛ اما اول بار است که در ساختار منسجم رمان مطرح مي شود. فورست روانشناسي زرد را به سخره مي گيرد. آن سوي خرافات مدرن را به چالش مي کشد: همان باوري که اصرار دارد با عشق و اميد مي توان بيماري را شکست داد: آيا کساني که از سرطان مي‌ميرند به اندازه کافي اميدوار نبوده‌اند؟ يا عشق کافي دريافت نکرده‌اند؟ رمان در اين لحظات بي‌رحم مي شود. در برنامه تلويزيوني که پدر پولين تماشا مي کند، همه بهبود‌يافتگان سرطان فرصت صحبت کردن دارند؛ اما آناني که نيستند چطور؟ چه کسي آنها را مي شنود؟ اين يکي از حقيقي‌ترين و بي‌رحم‌ترين بخش هاي رمان است که اتفاقا با طنزي کنايي روايت مي شود.

به نظر شما اين اثر تا چه ميزان مي‌تواند براي افرادي با چنين تجربه‌هاي ناگواري مفيد باشد؟

فکر مي کنم کساني که در موقعيت مشابه بيماري عزيزي بوده يا هستند، بعضي بخش‌هاي داستان را عميقا تجربه کرده باشند و چه چيز بهتر از يافتن همدرد. اما همان‌طور که گفتم نکات بسياري در لايه هاي مختلف داستان است که در مجموع مي تواند نگاه و برخورد تک‌تک افراد جامعه را با کساني که به هر نحو با بيماري سرطان يا هر بيماري مزمن ديگري مواجه‌اند اصلاح کند. به ويژه در جامعه ما که متاسفانه سرطان فراگير شده. وقتي اولين‌بار اين رمان را مي خواندم، متوجه شدم که گاه خود من هم به وقت ابراز تاسف صادقانه از همين عبارات دل‌آزار استفاده کرده‌ام! همين‌جا به يک ويژگي ديگر رمان اشاره کنم. رمان يک جنگ ادبي است. فهرستي از اشارات به شاهکارهاي ادبيات و نويسندگان فرانسه و جهان مي توان در آن پيدا کرد که بسياري براي خوانندگان ايراني آشناست. در حاشيه اين بيماري، زندگي با هنر و ادبيات، به روزمرگي‌هاي اين خانواده کوچک درخشش مي دهد و فکر مي کنم که جاي هنر و ادبيات در زندگي ما خيلي خالي ا‌ست. مشکلات اقتصادي و دغدغه‌هاي روزمره شايد جايي براي اين حرف‌ها خالي نگذارد. اما من هم مثل فورست فکر مي کنم گاهي گفت‌وگو درباره کتابي که خوانده‌ايم، يا نقاشي و مجسمه اي که ديده‌ايم، گاهي چند دقيقه گوش دادن به يک موسيقي خوب، بتواند کمي از اين فشار‌ها بکاهد.

از روند آشنايي، انتخاب و مدت زمان ترجمه «کودک ابدي» بگوييد.

با نقد و نظريه‌هاي فيليپ فورست به واسطه نوشتن رساله و مقالات دانشجويي آشنا بودم. اما راستش نمي-دانستم که رمان هم نوشته است. در مدتي که براي تکميل منابع مطالعاتي رساله‌ام در دانشگاه اکس- مارسي فرصت مطالعاتي داشتم، در شهر کتاب شهر اکس- آن- پروانس بزرگداشتي براي فيليپ راث، با دعوت از اورهان پاموک برگزار شد. در اين نشست فيليپ فورست به عنوان منتقد و مترجم حضور داشت و مسلما آثار هر سه نويسنده هم براي فروش موجود. خيلي اتفاقي کودک ابدي را ورق زدم و همانجا، حدود ده- دوازده صفحه از رمان را يک نفس خواندم. واقعا شگفت‌زده بودم چطور چنين اثري با آن روايت لطيف و حتي با برنده شده جايزه فمينا اولين رمان، از چشم ما ايراني‌ها پنهان مانده. بعد از همان جلسه موفق شدم با فورست گفت‌وگو کنم، شرايط مورد به خلأ قانون کپي رايت را مطرح کردم و در کمال تعجب فورست از ترجمه اثرش به فارسي بسيار استقبال کرد. بعد از اتمام تحصيلات روي ترجمه اين رمان متمرکز شدم، چون همان‌طور که گفتم احسالس کردم چه از نظر فرمي چه محتوا جاي اين اثر در ويترين ادبيات فرانسه ترجمه شده خالي است و در تمام مدت ترجمه هم که حدود هفت ماه طول کشيد مرتب با نويسنده مکاتبه داشتم. جا دارد همين جا از نشر ققنوس تشکر کنم و از خانم سميه نوروزي که براي اخذ کپي رايت خيلي زحمت کشيدند ولي به دليل خلأ قانوني و مشکلات متعدد متاسفانه اين امر فعلا ميسر نشده.

در حال حاضر کتابي آماده انتشار يا در حال ترجمه داريد؟

بله. دو نمايشنامه ديگر و يک مجموعه داستان از ماري اندياي آماده چاپ دارم. ترجمه رماني از ژول ورن که اميدوارم تا آخر همين ماه به دست انتشارات ققنوس برسانم و يک رمان ديگر حول محور مسائل نوجوانان، از نويسنده اي که براي اولين بار در ايران ترجمه مي شود با نشر مانياهنر، که اميدوارم به زودي به دست خوانندگان برسد و يک رمان پليسي- معمايي با عنواني بسيار وسوسه‌انگيز براي خوانندگان، در انتشارات فارابي، که دست بر قضا نويسنده در پايان‌بندي اين رمان از يکي از مقالات تحليلي فورست بهره برده است! البته مشغول مطالعه ساير آثار فورست هم هستم و انتخاب‌هايي هم براي ترجمه دارم. البته بايد ديد استقبال از اين نويسنده و اين رمان در ايران چگونه خواهد بود.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار