دلم میخواست؛ پس هستم- قسمت2
مرآت ساعی
دلم میخواست داریوش ارجمند بودم، و پرویز پرستویی را به مسابقه «کی از همه پرحرفتره» دعوت میکردم.
دلم میخواست ملوان زبل بودم، و در ثبتنام انتخابات ریاستجمهوری شرکت میکردم، چون جای خالی او در میان ثبتنامیها واقعا احساس میشود.
دلم میخواست فیروز کریمی بودم، و با وضع فعلی کشور میگفتم: «خیلیها بیکارن، ما با اونا کار نداریم».
دلم میخواست یکی از عوامل ثبتنامکننده در وزارت کشور بودم، و جلوی اسم بعضی از رجل سیاسی که برای ثبتنام آمدهاند مینوشتم: «سنگ پای قزوین».
دلم میخواست مخترع بودم، و یک دستگاه اختراع میکردم که وقتی سریال سینمای خانگی بهش تحویل میدهی، آبگوشت تولید کند.
دلم میخواست احمدینژاد بودم، و در بیانیهای اعلام میکردم: «بهخدا مساله امروز جوانان ما، دابسمش دختران با پوشش کامل نیست! تو رو خدا منو تائیدصلاحیت کنید».
دلم میخواست جای سرمربی بارسلونا بودم و مدیر عامل باشگاه از من میپرسید: «کی به تو مدرک سرمربیگری داده؟»، تا من در جوابش بگویم: «همونی که به تو مدرک مدیریت داده».
دلم میخواست یکی از نمایندگان مجلس بودم، و در مصاحبه با یکی از خبرگزاریها میگفتم: «اگه به من رای بدید، دستاندازها رو یهجوری میسازم که موقع رد شدن بتونید چرخهای ماشین رو بینشون بندازید و حال کنید».
دلم میخواست پدر نامزد جواد کاظمیان بودم، و به او میگفتم: «چی تو دخترم دیدی که بیخیالش نمیشی؟ باور کن این به ماکارانی میگه برنج دراز! اینقد شوته».
دلم میخواست ایلان ماسک بودم و توئیت میکردم: «آی لاو خورشت کرفس»، تا قیمت هر کیلو کرفس بیشتر از یک بیتکوین شود و ببینم لاکچریبازها اینقدر احمق هستند که بهخاطرش این غذای منفور را بخورند؟!
دلم میخواست جای سلمانِ سریال «نون.خ» بودم، و به شیرین میگفتم: «من کارت ملیام اومده، دیگه چی میخوای تو دختر؟ دردت چیه؟!»
ارسال نظر