رعايت فرهنگ کلمات در شعر
يادداشتي بر دو شعر از احمدرضا احمدي
رعايت فرهنگ کلمات در شعر
احمدرضا احمدي، شاعري است که شعرش از مؤلفههاي مکتب فرماليسم يا صورتگرايي بهرهمند شده است. او شاعري خودباورمند و عينيتگراست که تلاش دارد تا با زباني فرميکال، جزءنگاريهاي عاطفي و نوستالژيک حسي را در جهان متن شعر متغير نشان دهد. او شاعري است که در اغلب اشعارش از صنعت آشنازُدايي و هنجارگريزي با بهرهگيري از زباني ساده و فرميکال استفاده ميکند و بيشتر از آنکه شاعري تکنيکال باشد، شاعري تيپيکال است. مانند نمونههاي ذيل: «انبوهي از اين بعدازظهرهاي جمعه را/ به ياد دارم که در غروب آنها/ در خيابان/ از تنهايي گريستيم/ ما نه آواره بوديم، نه غريب/ اما اين بعدازظهرهاي جمعه/ پايان و تمامي نداشت.» شاعر ابتدا من فردي را در شعرش با زباني فرميکال لحاظ ميکند، اما شعر را به دايره من اجتماعي ميکشاند؛ بهطوري که ابتدا مخاطب شاهد تصويري از بعدازظهرهاي يک جمعه توسط خود شاعر است که در ادامه شعر، من فردي جاي خود را به من اجتماعي شاعر ميدهد. شاعر از جمعههايي طاقتفرسا در جامعه سخن به ميان ميآورد که هم خودش و هم جامعه اين جمعهها را کاملا لمس ميکنند و پايان شعر با صنعت آشنازدايي و هنجارگريزي خاتمه مييابد. يعني شاعر بر خلاف منظور اصلي سخن ميگويد و واقعيّات جامعه را با وارونگي زبان در قالبي ادبي براي مخاطب تصوير ميکند. آشنازدايي موجب به تأخير افتادن و گسترش معناي متن و در نتيجه، لذت و بهرهوري بيشتر خواننده ميشود و مخاطب را به تأمل واميدارد که به مفاهيم ديگري از شعر دست يابد. يعني ذهن مخاطب را به سمت مفاهيم ناآشنا اما آشنا سوق ميدهد که اين تيپيک زباني بهدنبال تصوير مفاهيمي آکنده از انگارههاي مجازياند اما در بطن همين تصاوير هم واقعياتي بکر و تازه نهفته است. مثلا شاعر در چهار سطر نخست شعر، فضايي گروتسکوار را از بعدازظهرهاي جمعه در خيابان تداعي ميکند که يک مفهوم کلي از جامعه را درگير اين سوژه ميکند؛ ولي در چند سطر پاياني شعر را به سمت صنعت آشنازُدايي و هنجارگريزِي سوق ميدهد و درصدد است تا شعر را در قالبي آشنازدايانه به ذهن مخاطب منتقل کند. در واقع چيزي که او و جامعه را آزار ميدهد، همان بعدازظهرهاي جمعه است؛ ولي با زباني پرشور و بياني پرسوز و مفاهمههايي بهظاهر ناآشنا اما در باطن آشنا اين مهم را به تصوير ميکشد و برخلاف برخي که به برجستهسازي معنا در شعر احمدي اعتقاد دارند بايد گفت که پنهانسازي معنا و خواننده را به تأمل واداشتن در جهت نيل به زيرلايههاي اين معنا از مهارتهاي احمدي در سُرودن شعر است. «تمام دست تو روز است/ و چهرهات گرما/ نه سکوت دعوت ميکند/ و نه دير است/ ديگر بايد حضور داشت/ در روز/ در خبر/ در رگ/ و در مرگ/ از عشق/ اگر به زبان آمديم فصلي را بايد/ براي خود صدا کنيم/ تصنيف را بخوانيم/ که ديگر زخمهامان بوي بهار گرفت/ بمان: / که برگ خانهام را به خواب دادهاي/ فندق بهارم را به باد/ و رنگ چشمانم را به آب.» اين شعرکاملا در اختيار آشنازدايي و هنجارگريزي زبان است و فرهنگ کلمات در جهان متن شعر در تقابلاند. ما با نوعي گفتوگومندي تصادم داريم که ابتدا با تکگويي آغاز ميشود و در ادامه، شاعر شعر را به دايره چندگويي ميکشاند. مهارت شاعر در اغلب اشعارش مرتبط با مبحث گفتوگومندي است که اين گفتوگومندي خود را در قالبي چندصدايي نشان ميدهد. مهمترين تکنيک احمدرضا احمدي در اشعارش «من و ديگري براي جامعه است» يعني ابتدا راوي شعر يا خودش است و يا ديگري و منبعد، جامعه وارد شعرش ميشود و درونمايه شعر اجتماعي- انتقادي ميشود؛ بهطوريکه در اين اشعار هم با چنين رويکردي مواجه هستيم. ديگر نکته در اين دو شعر، مقوله «فرهنگ کلمات» است. کلمات در يک متن ادبي، مانند شعر در سه حالت خود را نشان ميدهند. نخست؛ حالت تفاهم است. يعني شاعر کلمات را در شعر هرچند هم با هم متضاد باشند در کنار هم قرار ميدهد تا که به يک فهم و درک مشترک برسند. دوم؛ حالت تقابل است. شاعر تعمدا کلمات را در مقابل هم قرار ميدهد و کلمات در يک مبارزه و هماورد با يکديگر به مفهومي کلي از براي شعر دست مييابند و سوم؛ حالت بيطرفي است. در حالت بيطرفي اين گونه است که کلمات در يک متن نسبت به يکديگر تعهدي ندارند و تنها راه خود را در شعر طي ميکنند؛ اما در مفهوم شعر بهطور کلي مؤثرند. بنابراين کلمات در اين دو شعر نوعي حالت تفاهم و تقابل را دنبال ميکنند. مثلا در بخشي از شعر اخير، شاعر گفتوگويي را که بين کلمات برقرار ميکند، از جنس تقابل و در برخي موارد هم تفاهم است که اغلب اين تقابلها در جهت نيل به تفاهمي کلي در بين واژگان است. او فصلي ديگر را از زبان عشق به جامعه نويد ميدهد و در ادامه با زباني فرميکال زخمهاي جامعه را به بهار تشبيه ميکند و شايد اين تقابلهاي دروني و آشنازدايانه شاعر براي رسيدن به تفاهمي بيروني براي جامعه باشد. به هر روي در اين دو شعر از احمد رضا احمدي، شاعر علاوه بر مُستفاد شدن از آشنازدايي و هنجارگريزي در جوانبي، هم شاعري ساختارشکن است و مهمتر اينکه به معاني و اعتقادات مشترک کلمات در شعر پايبند است که اين فرآيند همان رعايت فرهنگ کلمات در شعر بهشمار ميرود.
ارسال نظر