معرفی کتــــاب
استخواني در گلو
کتاب «استخواني در گلو: روايتي رازآلود و باورپذير از طغيان تنهايي» روايت زندگي مردي به نام مصطفي است که نويسنده از بُعد روانشناختي و اجتماعي به زندگي او پرداخته و داستان معمايي و هيجانانگيزي دارد. اين رمان با شک و ترديد و سوالهاي گوناگون و تخيلات همراه است، ولي با گذر زمان واقعيتهاي داستان بيشتر ميشوند و رمان منسجم و منسجمتر ميشود و تخيل رنگ کمتري ميگيرد تا به واقعيت برسد. شکل حضور والدين در زمان حال از نقطههاي تاملبرانگيز در اين کتاب است. در فصلهاي اول کتاب مخاطب با پدر و مادر مصطفي، آشنايي مختصري پيدا ميکند و متوجه اين شکاف ميشود؛ شکافي که در اثر مرگ مادرش و افسردگي پدرش که دندانپزشک خبرهاي است اتفاق ميافتد. کتاب در طرح سيال نوشته شده و در اوايل قصه، مصطفي پدرش را ترک ميکند. اين روند عدم حضور والدين و يادآوري و بازيابي خاطرات گذشته همچنان ادامه دارد و ما هيچ تماس تلفني يا مکاتبهاي از او نميبينيم. تا زماني که برادرش مسعود از راه ميرسد و با هم به ديدار پدرشان ميروند، اصلاً خبري از او نيست. نويسنده در اينجا قصد دارد که ارتباط درست بين فرزندان و والدين را نشان بدهد تا شکاف بين خانوادهها از بين برود. در بخشي از کتاب ميخوانيم: «دوران مدرسهام تمام شده و مُدام از خودم ميپرسم راديکال و جذر و انتگرال به چه دردي ميخورند در زندگي؟! حالا احساسم زير راديکال ميرود و از دردهايم جذر ميگيرد. مجذور دردهايم به توان بينهايت ميرسد و از مساحت، حجم و جرم آرزوهايم انتگرال ميگيرد و من ميمانم و يک مُشت توابع هندسي وسط تقريبهاي حساب شده ذهنم!» معصومه باقري متولد سال 1368 از دزفول و فارغالتحصيل رشته حسابداري است. از او پيشتر مجموعه داستان «همه چشمهاي بسته خواب نيستند» و رمانهاي «چشم دريا»، «صفر مطلق»، «لالهزار بعد از نيمه شب»، «آخرينبار»، «جاي من نيستي» و «زخمهاي عادي» منتشر شد. چاپ دوم رمان «استخواني در گلو» نوشته معصومه باقري، در 328 صفحه، به قيمت 149 هزار و 900، در قطع رقعي، جلد شوميز و از سوي انتشارات نسل نوانديش به چــــاپ رسيد.
پرستار بچه
«پرستار بچه» نوشته ليزا رادمن و جنيفر جردن که به تازگي به همت نشر کراسه و با ترجمه حسين مسعودي آشتياني به چاپ رسيده است، يک ناداستان در ژانر جنايات واقعي است. نام اين کتاب، درميان فهرست بهترينهاي 2021 آمريکا قرار گرفت و روايتگر ماجراي عجيب است که ريشه در کودکيهاي نويسنده دارد. ليزا ردومن که دوره کودکي خود را در دهه 1960 در کيپ کاد آمريکا زندگي کرده، داستاني واقعي از حوادثي تکاندهنده را در اين کتاب روايت کرده است. مادر او، زني خودشيفته بود که دختران خود را به پرستاري خوشچهره و خوشلباس ميسپرد. ليزا از سال 2007 کابوسهاي ادامهداري ميبيند که در آنها، يک قاتل ناشناس، بهدنبال کشتن اوست؛ تا اينکه روزي موفق ميشود چهره مردي را که در خواب دنبالش ميکند، ببيند و او کسي نيست جز پرستار دوران بچگياش که يک قاتل زنجيرهاي بود؛ قاتلي مخوف که جنايتهايش در اواخر دهه 1960 جامعه امريکا را با وحشتي بينهايت روبهرو کرد. ليزا در کودکي هيچ تصور و خاطره بدي از توني کاستا پرستار خود نداشته است و براي فهميدن دليل اين خواب از مادرش سوال ميپرسد و متوجه ميشود که توني کاستا يک قاتل زنجيرهاي معروف بوده است. اين کتاب دو روايت موازي از زندگي ليزا و توني کاستا قاتل زنجيرهاي دارد. قسمتي که به صورت خاطره، بچگي ليزا را روايت ميکند، حالتي شبهرمان دارد و داراي خط داستاني، کنش، شخصيت، پيرنگ است. اما قسمت دوم با فرمي گزارشي اما روان نوشته شده است. ليزا قسمتهاي خاطرات مربوط به خود را نوشته است و جنيفر جردن که يکي از معروفترين مستندنويسان در رسانههاي آمريکايي است جردن قسمتهاي مربوط به زندگي توني کاستا را نگارش کرده است. حسين مسعودي آشتياني، مترجم «وايولت» درباره اين ژانر که به تازگي وارد ادبيات ايران هم شده است، گفته است: «ژانر جنايات واقعي در آمريکا بسيار پرطرفدار است زيرا براساس اتفاقات واقعي روايت ميشود. در اينگونه ناداستانها بسيار روي بُعد تحليلي و روانشاسي افراد تمرکز و تحليل ميشود.» به گفته او، ناداستانهاي آمريکايي شديدا داستانمحور هستند؛ بهطوري که مخاطب کاملا با آنها همراه ميشود، حتي اگر در فرم گزارشي هم باشند اولويت اين است که با قلم روان نوشته شوند. «پرستار بچه» ميتواند شروع انتشار اين ژانر در ايران باشد و نشر کراسه بنا دارد تا عناوين ديگري را نيز در اين ژانر، ترجمه و به انتشار برساند.
ارسال نظر