| کد مطلب: ۱۰۳۹۸۱۱
لینک کوتاه کپی شد

سخن عشق در سال‌های بحران خیز؟!

شادمان شکروی پژوهشگر ادبی

 

 

 

 

 

 

کرونا، سيلاب، ريزگرد، تگناهاي اقتصادي، از جمله دشواري‌ها و بلکه بحران‌هاي فعلي جامعه جهاني است. در کشور ما هرسه با هم وجود دارد. شايد در چنين شرايطي سخن از عشق گفتن و در خصوص عشق نوشتن، بيش از حد فانتزي به نظر برسد. با اين حال تصور نمي‌کنم در گذشته‌هاي دور وضعيت تاريخ جهان و تاريخ ايران، به دور از اين شرايط بوده باشد. گاهي کم گاهي بيش. صرفا کافي است يک حمله و سلطه مغول را در ذهن مجسم کرد. در چنين شرايطي (کمابيش) استادان ادبيات غنايي ما و از جمله فخرالدين اسعدگرگاني، مولانا جلال‌الدين، فخرالدين عراقي، نظامي، عطار، نظامي، سعدي و البته حافظ، عاشقانه‌هاي پرشوري آفريده‌اند. زماني که اين عاشقانه‌ها را مي‌خواني شرايط محيطي را فراموش مي‌کني و از ياد مي‌بري که قرون چهارم، پنجم، ششم، هفتم و هشتم نيز شرايط بحراني خاص خود را داشته‌اند. در زمان حاضر، بيش از همه به گابريل گارسيا مارکز مديون هستيم که به گفته خودش عشق را دستمايه آثار خويش قرار داده است. عشق درسال‌هاي وبايي البته عنوان گويايي دارد اما عشق در دوره فقر، بحران‌هاي سياسي و اقتصادي، آنچنان گويا نيست و نياز به نمايش خاص خود دارد. آنچه مارکز به بهترين شکل انجام داده است. متأسفانه هيچ‌گاه نتوانسته‌ام به سمت و سوي ادبيات غنايي و عاشقانه بروم. در مسابقات داستان نويسي دانشجويان شاهد آثار لطيف عاشقانه از نويسندگان جوان بودم که البته تا حد زيادي اقتضاي سن و سال آنها بود. برخي از اين آثار نشان از استعداد ذاتي نويسنده داشت. مي‌توانستي اميدوار باشي که چنين فردي در صورتي که همين مضمون را دنبال کند در آينده مي‌تواند به خلق آثار برجسته با مضمون عشق دست بزند. چه عشق به اصطلاح آسماني و چه عشق به اصطلاح زميني. آنچه شايد در بطن موجودي به نام انسان بر خلاف ظاهر چندان هم از يکديگر متمايز نباشند. غير متمايز به سبب اينکه نمودهاي دوگانه يک شخصيت واحد هستند. متأسفانه با توجه به اينکه اين شيوه دشوار است و جامعه در ارزيابي آن چندان هم که شايسته است منطقي عمل نمي‌کند، اين افراد اگر ادبيات را کنار نگذارند مجبور به پرداختن به مضامين ديگر مي‌شوند و يا در صورت حفظ مضمون، به ادبيات سطحي و بازاري روي مي‌آورند. جايي که مجالي براي عشق واقعي نمي‌گذارد. اين اسباب تاسف است چون حداقل ادبيات ديرينه و باشکوه فارسي به ما آموخته است که عشق بزرگ‌ترين موهبتي است که خداوند به انسان ارزاني داشته است. اسباب تاسف است که ما چنين ديرينه باشکوهي داشته باشيم و آنگاه يک نويسنده کلمبيايي آن را دستمايه آثار خود بکند و جهان را تحت تاثير جدي قرار دهد. هرچند ادبيات کاراييبي هم براي خودش ديرينه دارد ولي به هيچ عنوان با ادبيات فارسي قابل مقايسه نيست. با اين حال ظاهرا که ادبيات کاراييب به مراتب بر ادبيات فارسي رجحان يافته است. واقعا حيف به نظر مي‌رسد. به‌هرحال قرن‌ها از نمود ليلي و مجنون، خسرو و شيرين، شيرين و فرهاد، وامق و عذرا و امثالهم در ادبيات ما گذشته است. به همين ترتيب عاشقانه‌هايي که بن‌مايه‌هاي عارفانه دارند و با شور و شوق عشق الهي ممزوج‌اند. تصور نمي‌کنم انسان‌ها در عصر تکنولوژي چندان هم به موجودات شبه ربات بدل شده باشند که به کل از گذشته خويش منفصل گرديده باشند. ضمن اينکه اگر گابريل گارسيا مارکز عشق ميان فلورنتينا آريزا و فرمينا دازا (عشق سال‌هاي وبايي) در زمان معاصر را آنقدر زيبا و جاندار نشان مي‌دهد، و به گفته خودش مايه اصلي داستان را از يک ماجراي واقعي در يک روزنامه آلماني گرفته است، لابد بايد نظير اين در گوشه و کنار جهان و از جمله در کشور ما وجود داشته باشد و کم هم نباشد. ظاهرا که منطق مي‌گويد نقش کم نيست از تعداد نقاش کم شده است. منظورم نقاشان سطحي نيست. نقاشاني در حد لئوناردو داوينچي، ونگوگ و کمال‌الملک که زندگي خود را وقف نقش‌بندي‌هاي خود کرده باشند. آنان که با همه تفاوت‌هاي زماني و زباني معتقد باشند که عشق هرگز نمي‌‌ميرد و باشکوه‌ترين نمود روحي موجودي به نام انسان با همه ناشناختگي است.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار