بافت زبان و ساختِ پيام در شعر
عابدین پاپی
رومن ياکوبسن، زبانشناس روسي و نظريهپرداز ادبي و از ساختارگرايان روسي در نمودار فرآيند کلامي، شش نقش را بر پايه ارتباط با مخاطب، گوينده، موضوع، پيام، مجراي ارتباطي و رمز ترسيم ميکند که عبارتند از: نقش عاطفي، ترغيبي، ارجاعي، فرازباني، همدلي، و نقش ادبي. بنابراين آنچه در روند جهتگيري زبان از «خودکار» به «برجسته» نقش ميآفريند، شايد نقش ادبي و فرآيند کلامي باشد. از نظر ياکوبسن، در اين نقش، جهت ارتباط کلامي به سوي خود پيام و نه انديشه آن؛ بلکه ساخت پيام است. يعني ساختار و معماري پيام، مرکز توجه است و زبان کارکردي شعري مييابد. اما مبحثِ گفتوگو و گفتوگومندي تنها به اين شش نقش مرتبط و ختم نميشود؛ بلکه من فکر ميکنم که يک معلول حالا اين معلول چه اجتماعي باشد و چه طبيعي و مفهومي؛ مثلاً مخاطب يا موضوع و پيام يا اينکه معلولي به نام عاطفه يا ترغيب و ارجاع يا فرازبان- نهتنها از يک علت؛ بلکه از علتهاي متعدد و مختلفي به وجود ميآيند. هر معلولي از علتهاي مختلفي ساخته ميشود و در علم فلسفه هم ديگر مبحث يک علت و معلول مدنظر نيست؛ بلکه بحث علتها و معلولهاست. اينکه در شعر، نقش عاطفه ميتواند وابسته به يکسري علتها باشد، درست است اما يک علت عمده تعيين کننده نيست. بنابراين خود شعر هم تنها علتش، شاعر نيست؛ بلکه علتهاي متعددي در طبيعت و جامعه دستبهدستِ هم ميدهند تا که معلولي به نام شعر به وجود آيد. براي ارتباط با هرنشانهاي چه اجتماعي و چه طبيعي، فکر ميکنم نقشهاي متعددي را بايد کشف، تجربه و تبيين کرد. شاعر در زوايايي براي سُرايش شعر از دو عنصر دروني به نام اختيار و انتخاب نيز استفاده ميکند. شعر امروز، تنها شعر فيالبداهه نيست؛ بلکه شعر انديشه و عقل و تدبير هم است و من به جهانِ مشاهده و مشاهده جهان اعتقادِ بيشتري دارم و شعر را جهان مشاهده، و نه مشاهده جهان ميپندارم. شعر مشاهده در مشاهده هم است و کارکرد آن، اغلب اجتماعي و تجربي است. ما براي سُرودنِ شعر هم بايد اختيار کنيم و هم انتخاب کنيم. اين شيوه به ما کمک ميکند تا به يک تصميم درست و فراروند دست يابيم. در جهانِ پستمدرن که جهان پاتافيزيک است و در همآورد با متافيزيک، درمبارزه و جدال است، ديگر مرکز توجه نميتواند به سمت يک شعر متافيزيک باشد يا يک شعر مدرن با کاربستهايي مدرن. واسازي(deconstruction) مهمترين مبحثي است که ساختمان شعر ما را تخريب و طرحي ديگر را با ساختاري ديگر براي ما تجويز ميکند. زبان در جهانِ امروز به مثابه حرکت زمان است که اين حرکت پيشرو و فراروي خود را ميبيند؛ نه واماندگيهاي پشتسر خويش را. بافت زبان شعر، با کلافهاي زمان ساخته ميشود و همين برساختگي، منجر به ساختمندي پيام ميشود. هيچ شاعري نميتواند زبان را از زمان بگيرد؛ زيرا خصلت و مرام ذاتي زبان، حرکت در زمانها و مکانهاست و هميشه امري قراردادي بوده است. من اين حرکتِ زبان را تطور ميدانم؛ نه تغيير و تحول. ساخت پيام بدون پيامدي معنايي، بيارزش است. ارزش زبانِ شعر را پيامِ شعر تعيين ميکند. زبان، پيامساز است و پيام هم بايد زبانساز باشد و اين يک رابطه معنايي دوسويه و چندگويه است. منتقد وقتي اثري را نقد ميکند، هدفِ آن تغيير زبان و تغيير در ترکيبِ معناي شعر است. زبانِ شعر، مانند زبانِ جامعه، در حال تغيير است. وابستگي در دنياي امروز به يک زبان مستقل؛ هرقدر هم زيبا و جذاب و کارآمد باشد، منجرِ به تکرار و عادت ميشود. شعر، يک توليد اجتماعي است و لباس شاعر هم کلمات هستند که تنوع درکلمات، بايد يکي از دغدغههاي مهم شاعر باشد. زبان مهمترين عنصر شعر و يکي از عناصر مهم جهان و واقعيات جهان به شمار ميرود. هيدگر، فيلسوف اصالتِ وجود زبان را «خانه هستي» ميداند. پس درجهانِ امروز و براساس تفکر ويتگنشتاين، سياليت در زبان و ذهن و به اصطلاح؛ اصالت ذهن و زبان در هر موضوع و پيامي بسيار مهم است. من زبان را يک انتخاب ميدانم که از جانب شاعر اختيار ميشود؛ برخلاف هر نياز ديگر که انسان ابتدا آن نياز را اختيار و بعد انتخاب ميکند. اگرچه درجهانِ ديروز، شاعر، شعر را اختيار ميکرد و بيشتر فيالبداهه به جاي ارتجال ايفاي نقش ميکرد و اين اختيار بر اساس اراده و ارادگيهاي او اتفاق ميافتاد. با وجود تعريف هيدگر، زبان را ميتوان «خانه کلمات» دانست و اين فرهنگ کلماتاند که زبان را شکل ميدهند. البته نقشهاي عاطفي و تجربي و ساير نقشها هم در جهت بالندگي هرچه بيشتر معنا و مفهوم شعر به زبان کمکي بايسته ميکنند. فرآيند کلام براساس فرآيند و برآيند شاعر درنشانههاي طبيعت و اجتماع شکل ميگيرد و چهبسا يک شاعرِ بد اخلاق و غيرعاطفي، هرگز قادر به تولدِ زبانِ عاطفه درشعر نيست. ازسويي ديگر، نقش همدلي يا فرازباني يک کليّت و فرآيند جهانشمول نيست زيرا همدلي در يک بافتار يکنواخت مرتبط با يک فرهنگ و تمدن، بارور ميشود. پس ممکن است شما نتوانيد زبان شعر را در يک بافت اجتماعي با توجه به دترمينيسم اجتماعي به سمت فرهنگ همدلي هدايت کنيد. با اين تفاسير، من با نگاه ِياکوبسن درجهاتي نسبي موافقم اما يک کليّت و قطعيت محض نيست که همه از آن تبعيت کنند. نقشها در شعر به همين سادگي قابلِ اجرا نيستند؛ چراکه هرکلمهاي نقشِ خودش را بازي ميکند و البته فرهنگِ کلمات هم متفاوت است. دريک کتاب، تنها جهان کلمات يک زيستمندي مشابه را تجربه نميکنند؛ بلکه تقابل مفهومي کلمات هم از عمده موارد مدنظر است. نقشها به هماناندازه که نقشپذيرند، به همان مقدار هم نقشگريزند؛ مثلاً نقش يک کلمه عاطفي و يا يک انسان عاطفي ممکن است با کلمه و يا انسان ديگر متفاوت باشد؛ همچنانکه همدلي و همزباني کلمات هم به يک اندازه نيست.
ارسال نظر