| کد مطلب: ۱۰۲۹۶۶۰
لینک کوتاه کپی شد

طلاق به‌خاطر ضامن‌نشدن پدرزن

زن جوان با دستی شکستـــه و گچ‌گرفته در حالی‌که در دست دیگرش پوشه‌ای قرمز رنگ به چشم می‌خورد با چشمانی اشک‌آلود و چهره‌ای غمگین پشت در یکی از شعبه‌های دادگاه خانواده سر به دیوار تکیه داده و منتظر رسیدن نوبت رسیدگی به پرونده‌اش بود. دیدن این صحنه توجه‌ همه را جلب می‌کرد، جلو رفتم و از علت حضورش در دادگاه پرسیدم اما در حالی که بغض کرده بود به شوهرش اشاره کرد و گفت از ایشان بپرسید که مرا کتک زده و به این روز انداخته است. در همین موقع مرد جوان با عصبانیت گفت: از من نپرسید از پدرش بپرسید که زندگی ما را نابود کرد، از او بپرسید که حاضر نشد به‌خاطر دخترش یک ضمانتنامه ساده بانکی را امضا کند تا من وام بگیرم و از ورشکستگی نجات پیدا کنم. در همین موقع در اتاق باز شد و منشی دادگاه آنها را به داخل فراخواند. وقتی مقابل قاضی نشستند زن جوان که کبودی روی گونه‌اش توجه قاضی را نیز جلب کرده بود، پوشه‌قرمز رنگش را روی میز گذاشت و گفت: آقای قاضی من طلاق می‌خواهم. قاضی پرسید: دخترم ماجرا چیست چرا دستت را گچ گرفته‌ای؟ صورتت چرا کبود شده. برایم تعریف کن. قبل از اینکه سمانه حرفی بزند، شوهرش گفت: آقای قاضی باور کنید تقصیر خودش بود اجازه بدهید از اول برایتان تعریف کنم. من یک کافه دارم که محل دنج و آرامی است و دختران و پسران زیادی به آنجا می‌آیند با سمانه هم همانجا آشنا شدم و بعد هم ازدواج کردیم. البته به‌خاطر شیوع کرونا نتوانستیم جشن بگیریم و قرار شد پول آن را صرف زندگی و آسایش خودمان کنیم. چند ماهی که از ازدواجمان گذشته بود متاسفانه به‌خاطر همین کرونا وضع کار و کاسبی ما بسیار بد شد. قرنطینه و رعایت پروتکل‌ها و تعطیلی کافه‌ها باعث شد با مشکلات مالی روبه‌رو شوم و از طرفی مالک کافه هم اجاره مغازه را افزایش داد و من با سختی و ورشکستگی روبه‌رو شدم. در همین اوضاع تصمیم گرفتم از بانک وام بگیرم و به کار و زندگی‌ام سر و سامان بدهم اما نیاز به یک ضامن معتبر و رسمی داشتم در این میان از پدر سمانه خواستم که برایم ضمانت کند اما قبول نکرد چون از اول هم مرا به‌عنوان دامادش قبول نداشت و همیشه هم سرکوفت داماد بزرگش را که البته پسر برادرش است به من می‌زد.
کنترل رفتارم را از دست دادم
در این موقع زن جوان با صدای بلند به شوهرش اعتراض کرد و گفت: چقدر بی‌انصافی چرا دروغ مـــی‌گـــویی چرا نمی‌گویی خودت به باجناقت حسادت می‌کنی، آقای قاضی این مرد مدام می‌گوید خواهرت و شوهرش زندگی‌شان بهتر از ماست. هر چه آنها می‌خرند می‌گوید ما هم باید بخریم. مدام خودش را با شوهر خواهرم مقایسه می‌کند و می‌گوید پدرت به آنها بیشتر از ما اهمیت می‌دهد. به همین خاطر هم مرا کتک زد. قاضی رو به پیمان کرد و گفت: واقعا تو همسرت را به‌خاطر اینکه پدر خانمت برای ضمانت وام نیامده کتک زدی؟ پیمان افزود: نمی‌خواستم بزنمش ولی خیلی مرا عصبانی کرد و کنترل رفتارم را از دست دادم. می‌گفت سقف ضمانت پدرم پر شده و نمی‌تواند برای تو ضمانت بکند. سمانه با عصبانیت گفت: آقای قاضی پدر من نمی‌توانست ضمانت کند. این برگه‌ها را نگاه کنید اینها حرف من و پدرم را اثبات می‌کند ولی این آقا اصلا قبول نکرد و در خانه پدرم به او توهین کرد وقتی از آنجا بیرون آمدیم در مسیر با من هم دعوا کرد و بعد از توهین با عصبانیت مرا از ماشین پرت کرد پایین که شانس آوردم و فقط دستم شکست چطور توقع دارید من با یک آدم روانی زندگی کنم من هرگز نمی‌توانم او را ببخشم. این حرف سمانه باعث بحث و جدل بین او و پیمان شد. مرد جوان هم گفت: حالا که اینجوری شد طلاقت نمی‌دهم آنقدر در بلاتکلیفی بمان تا خسته شوی، من می‌خواستم از تو و پدرت عذرخواهی کنم اما انگار فایده ندارد. سمانه هم با ناراحتی گفت: هم طلاقم را می‌گیرم هم ۶۰۰ تا سکه مهریه‌ام را، این تو هستی که باید تا آخر عمر سرگردان باشی. قاضی که از دیدن این صحنه و بحث و دعوای زوج جوان ناراحت شده بود، گفت: صدور طلاق به این راحتی نیست شما باید دو ماه به کلاس‌های مشاوره بروید پس از اینکه یک کارشناس خانواده تایید کرد که شما مناسب هم نیستید آن وقت حکم طلاق را صادر می‌کنم فعلا بیایید این صورتجلسه را امضا کنید و بروید.

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار