فردوسیِ همیشه
فاطیما احمدی روزنامهنگار
وقتی به نام فردوسی و شاهنامه میرسیم نام چند پژوهشگر به ذهنمان متبادر میشود: جلال خالقیمطلق، فریدون جنیدی، بدیعالزمان فروزانفر، مجتبی مینوی، عباس زریاب خویی، مهری بهفر، عزیزاله جوینی، شاهرخ مسکوب، مصطفی رحیمی، محمد مختاری، محمد هقانی، و نامهایی دیگر. یک نام است که شاید بیشتر شنیده باشیمش: دکتر میرجلالالدین کزازی. هماو که کلام و کلماتش به فارسی سره است و همراهی و نزدیکی بیشتری را با فردوسی بزرگ و اثر سترگش شاهنامه دارد.
دکتر میرجلالالدین کزازی از چهرههای بنام ادبیاتپژوهی در حوزههــــــای ترجمه، شرح و تحقیقات ادبی است که وجه غالب او را «شاهنامهپژوهی» تشکیل میدهد. رساله دکترای او با عنوان «نهادشناسی شاهنامه» شروع کاریاش را دربرمیگیرد. بیش از بیست عنوان کتاب درباره شاهنامه و اسطورهشناسی نگاشته؛ «مازهای راز» و «از گونهای دیگر» جزو نخستین تحقیقات شاهنامهشناسی اوست. اما شاید مهمترین اثر او کتاب ده جلدی «نامه باستان» باشد که پنجاه سال روی آن کار کرده است.
همینها و دیگر چیزهای دیگر همواره سبب و دلیلی شده برای شاهنامهخوانی قشرهای مختلف جامعه و شناختن بیشتر فردوسی و اثر سترگش. از همین منظر میتوان گفت کتاب «فرزند ایران»ِ کزازی سطح دیگری از آثار اوست که هدفش مخاطب عام است. کتابی که ظرف چند سال به چاپ هشتم رسیده است.
«فرزند ایران» داستانی بر پایه سرگذشت فردوسی است. «فرزند ایران» بر سه شالوده بنیاد نهاد شده است: یکی براساس مستندات تاریخی، و دیگری براساس شنیدهها و باورها دیگران و نگارنده. کزازی براساس آنچه خود مینویسد «شالوده پایهور» را از شاهنامه برگرفته است. فردوسی در شاهنامه در دیباچه و در جاهای دیگر، به اندک از خود و زندگیاش میگوید. به طور مثال: سخنگفتن از کسانی که او را یاری رساندهاند، از همسر یا پسر خویش و مرگ دردانگیر ودریغآمیز آنها.
شالوده دیگر، آن چیزی است که بر پایه افسانهها و متون و کتابهایی است که بعد از مرگ فردوسی نوشته شدهاند. به طور مثال: تاریخ سیستان. کتابی که در 445 هجری خورشیدی نوشته شده و کتاب چهار مقاله عروضی سمرقندی که یک سده پس از آن نگاشته شده. یا کتابهای دیگری مثل تاریخ گزیده حمداله مستوفی و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی. با همه اینها کزازی آنچه را خود براساس باور و سیر مطالعاتی و تخیلش روا داشته بر اثر افزوده و درنهایت «سرگذشت فردوسی» را تحت عنوان «فرزند ایران» برای خواننده فارسی روایت کرده است. آنطور که خودش نیز در مقدمه کتاب میگوید: «بخشهایی از فرزند ایران به یکبارگی برآمده از پندار من چونان نویسنده و آفریننده این داستان است. اگر این بخشها آفریده نمیشد، داستان در پیکره خام و آغازین افسانه میماند. من در این گونه پندارینه، تهیگیهای افسانه و کژیها و کاستیها و بیاندامیهای آن را از میان بردهام؛ چهرههایی را به افسانه افزودهام و پارهای از رخدادهای ناگزیر را؛ نیز، در گفتوگویها، سخنانی کوتاه یا درازدامان را در دهان قهرمانان داستان نهادهام.»
در کنار همه این ویژگیها، باید به زبان داستان هم اشاره کرد، که شاید مهمترین ویژگی کتاب است. داستان، حتی در گفتگوهای، زبانی است «نگارین و آراسته و هنرورزانه»؛ بااینحال کزازی در این مورد هم کوشیده تا زبان داستان به گونهای باشد که روشنی و و روانی و رسایی آن را زیان نرساند.
داستان اینگونه شروع میشود: «آن روز، دربار غزنه را جنبوجوشی بسیار فراگفته بود. همگان در تکاپوی و رفتوآمد بودند؛ تو گویی جشنی بزرگ میبایست برگزار میشد یا رخدادی رشته از گذار یکنواخت و همیشگی روزها میبایست میگسیخت. در گوشهای از تالار پهناور بار که هر بینندهای را، از شکوه و شگرفی زیبای خود به شگفت میآورد و نمودهایی گونهگون از هنر دلپسند و کممانند ایرانی آن را به شیوهای دیگرسان آراسته بود، نگاه خیره او را به خود درمیکشید و بیننده فسونزده را خواهناخواه به درنگ و ژرفکاوی و باریکنگری برمیانگیخت، مردی ایستاده بود؛ مردی بالابلند و شکوهمند که جامه دهگانان خراسانی را دربرداشت و فروغ و خرد و دانایی از چهره رخشان و مهرافروزش برمیتافت، به گونهای که هر کس او را میدید، فر و فروز فرزانگی و و فرهنگ ایرانی را، در او آشکارا بازمــییافت و به نـاگـزیـر، وی را بــزرگ میداشت و اگر نمیشناختش، از خـــــــود مـیپـــرسیـد که ایــــن مرد گرانــــــمایه کیسـت و پـایـه و پیــــــشه او چیست؟»
ارسال نظر