آرامش در هزارتوی گذشته
مهدیه کوهیکار داستاننویس
دل در گرو زندگیداشتن دغدغه مشترک کاراکترهای مجموعهداستان «بوی لیمو توی پشهبند» نوشته فرزانه نامجو است؛ این کتاب روایت زندگی آدمهایی است که برخلاف آلام و دردهایی که قلبشان را میفشرد به زندگی چنگ میاندازند تا حیاتی نو برای خود بیافرینند؛ هرچند گاه این لباس تازه به قامت گذشتههای تلخ و دشوار باشد.
تنهایی وسیعی که بر جهان داستانی شخصیتها سایه گسترده، چنان تاریک است که برای فرار از آن پناهگاهی جز خویشتن خویش نمییابند. این خود گاه در هیات گذشتهای دردناک و ازدسترفته و عشقی نافرجام نمود مییابد و گاه به صورت فرزند هنوز بهدنیا نیامدهای که دلهره مرگ نابهنگامش مادر را بر دوراهی عقل و احساس ناشی از باورهای خرافی مردد میکند. بهبیانی دیگر، آدمها در این سیزده روایت، خود را گمکردهاند و در نگاهی جزییتر زن درونی خود و سرچشمه زایش و زندگی را از دست دادهاند، این مساله درمورد راویان مرد نیز مصداق دارد. زنهایی که گرچه آتش عشق را در آنان شعلهور میسازند و گاه با آنها در یک منزل زندگی میکنند (داستان فهیم خانوم و داستان من، محو و مادرم) اما همچنان در ساحت خیال زندهتر و جاندارترند. از همین روست که در داستانهایی که روایتشان را مردان بر عهده دارند، زنها همیشه دور از دسترسند و مردها برای درک وجود آنها به خیالات متوسل میشوند، گویی با درونیکردن خاطراتشان مرز میان خیال و واقعیت را برداشته و برای همیشه معشوق را از آن خود میکنند. انتخاب پایانی کاراکتر «ممدسیاه» غلام و نوکر خانهزاد ارباب که دل در گرو
زن کیومرثخان دارد از همین قسم است.
آنیمای از دسترفته، مولفه مشترک تمامی داستانهاست. زنانگیای که شخصیتها گاه برای دستیابی به آن اشتباهات مهلک گذشته را دوباره مرتکب میشوند. در داستان «آذر راوی این داستان نیست» آذر که سالها پیش، به دلیل خودخواهیهای رضا از طرف او راندهشده، حالا با یک تلفن عزم جزم میکند تا او و دخترهایش را ببیند. در روایت این داستان که نویسنده از شگرد قاب در قاب بهره برده، گرچه رفتار آذر خواننده و نویسنده داستان را شگفتزده میکند، اما با کمی تامل میتوان به این نکته پیبرد که نویسنده خود در گرفتن این تصمیم نقشی مهم ایفا کرده؛ زیرا با مسکوتگذاشتن میانه داستان، سیسال زندگی آذر را به دست فراموشی سپرده و تلویحا به این نکته پرداخته که آذر تنها زمانی زیسته که نامی از رضا در زندگیاش وجود داشته و بدینترتیب هویت زنانه خود را در کنار او مییافته است.
در داستان «کفشهای ورنی» اما زنانگی در ساحتی نمادین به صورت کفشهایی سیاه و ورنی نمود مییابد. پری که از صدایی جادویی و چشمهای تاثیرگذار برخوردار است پس از رسیدن به سن بلوغ به راز عجیبی درباره خود پیمیبرد. او که با تردید و دودلی بر لبه پرتگاه هویت خود گام برمیدارد، گاه در گالری نقاشی احمدنقاش مینشیند و گاه در جمع مردانی قرار میگیرد که او را از خود میدانند. پری از درد ماهبهماه زنانه چیزی نمیماند و به تعبیر زنان محل دلوی است که ته ندارد. همین حرفهاست که پری را وامیدارد تا کفشهای سیاه ورنی موردعلاقهاش را که چشمها را تا پیش از این به او خیره میکرد، به زهراخاتون، دلاک محل، ببخشد؛ زیرا که در کنه ذهن او هویت یک زن با دلبری نمود مییابد و پری خود را پس از کشمکشهای بسیار فاقد این ویژگی میداند. این البته روایت و برداشت راوی است، دوست دیرین پری که حالا، پس از سالها و در پی فراموشی پری، با بازگرداندن کفشهای ورنی درصدد آشتی پری با زنانگیاش است. گرچه راوی، دلیل این کار را وصیت زهراخاتون میداند اما ناگفته پیداست که عامل اصلی فراموشی پری است؛ زیرا که بعید است پری به دلیل فراموشی بتواند عامل افشای
راز خود (راوی) را بهخاطر آورد، اما ممکن است دیدن کفشهای زنانه بتواند حرکت و رفتاری را در پری زنده کند که راوی را به دنیای گذشته پیوند دهد. مجموعه «بوی لیمو توی پشهبند» روایت شوروشوقهای گمشده زندگیهایی است که راویان خسته امروز در دالانها و هزارتوهای اتفاقات تلخوشیرین گذشته و نیز در پس باورهای کهنه و قدیمیای که در ناخودآگاهشان نفود کرده در پی آنند. اینان گرچه فرزندان دنیای امروزند، اما تنهایی حاصل از روابط آدمها، آنها را از خود نیز بیگانه کرده و از همین روست که همواره برای نفسی آرامش به گذشته ذهنی خود چنگ میاندازند.
نام کــتاب: بوی لیموی توی پشهبند
نویسنده: فرزانه نامجو
ناشر: آوند دانش
ارسال نظر