| کد مطلب: ۱۰۱۲۱۵۰
لینک کوتاه کپی شد

سودای سر بالا

فریدون رحیم‌زاده تحلیلگر مسائل فرهنگی

«مر رسن را نیست جرمی‌ ای عَنود
چون تو را سودای سر بالا نبود»
در دفتر سوم، مولوی مفهومی کاربردی را در قالب «سودای سربالا» مطرح می‌کند. خاستگاه این تعبیر، وضعیتی است که کسی ته چاهی گیر کرده است؛ از بالا، بیرون چاه، برایش طنابی می‌فرستند تا او با آن خود را بالا کشیده و نجات یابد. ولی او این‌ کار را نمی‌کند. طناب را به‌دست نمی‌گیرد و از آن آویزان نمی‌شود. تعبیر و توصیف مولوی در مورد چنین شخصی آن است که او «سودای سربالا» ندارد. وقتی کسی سودای سربالا و اشتیاق رهایی و میل به گریز و خیال جا‌به‌جا شدن ندارد، هیچ عامل و زمینه دیگری نمی‌تواند او را نجات دهد یا تأثیری در زندگی او داشته باشد. بیشتر شبیه کسی هستیم که حتی در آخرین لحظات غرق شدن نیز از دیگری می‌خواهد تا به‌جای او فریاد زند و تقاضای کمک کند. در حالی که «می‌داند» در حال فرو رفتن است، سودای رهایی و نای تحرک ندارد. وقتی کسی عَنود است و عناد می‌ورزد و قصدی برای جنبیدن ندارد و سودای سربالا را در دل و دمِاغ خود نمی‌پرورد و ته چاه را خوش می‌دارد و با بیرون از چاه میانه‌ای ندارد؛ وقتی دستی به سوی «رسن» دراز نمی‌شود تا به آن بیاویزد، از دست رسن چه کاری برمی‌آید؟ تا کسی میل و تمنای خروج نداشته باشد همیشه داخل جایی که هست، خواهد ماند. برکشیدن خود، نیازمند تقلاست و اول شرط تقلا، سودای سربالاست. سودای سربالا نیز مستلزم برگرفتن نگاه از ته چاه و چرخاندن سر به سمت بالاست. تقاطعِ سودای سربالایی که در درون است با سری که به سمت بالا چرخیده است، رسن را به وسیله‌ای برای رهایی و بیرون آمدن از ته چاه بدل خواهد کرد. واضح‌تر از این چگونه می‌شد یک آموزه مهم برای ترغیب و تشویق را در قالب واژه ریخت و عرضه کرد. وقتی خودت نخواهی و میلی در درونت نجوشد و فوران نکند، هیچ چیز به‌کارت نخواهد آمد. می‌توان نگاه کرد و دید، اما نخواست و متمایل نشد. می‌توان شنید اما اعتنایی نکرد و نفهمید. می‌توان خواند و فهمید اما «دانسته» و «فهمیده‌شده» را به عمل گره نزد و قدمی به سمت جلو برنداشت. آنچه که امروز در ادبیات مربوط به توسعه، پیشرفت، مدرنیته و ...
ادامه صفحه 2

ارسال نظر

هشتگ‌های داغ

آخرین اخبار

پربازدیدترین اخبار