شعر در نوشتن داستان به نویسنده کمک میکند
ماهرخ شاهرخیان/مترجم/آرمان ملی - گروه ادبیات و کتاب: ژوزه ادوآردو آگوآلوسا (1960 -آنگولا) از مهمترین نویسندههای آفریقایی است که آوازهای جهانی دارد. مهمترین اثر او «فرضیه فراگیر فراموشی» است که در بیشتر نظرسنجی رمانهای برتر آفریقا حضور دارد. این رمان در سال 2013 منتشر شد و در 2017 به انگلیسی ترجمه شد. ترجمه فارسی (مهدی غبرایی، نشر نیلوفر) نیز از روی ترجمه انگلیسی است. کتاب در همان سال بهمرحله نهایی بوکر رسید، اما از دریافت آن ناکام ماند. در سال 2018 برنده جایزه ایمپک دابلین شد. همچنین این رمان در فهرست صد رمان برتر جهان به انتخاب آرمان ملی، شماره 86 را به خود اختصاص داد. دو اثر مهم دیگر آگوآلوسا، رمانهای «آفتابپرست» (برنده جایزه ایندیپندنت) و «خوابدیدگان بیاختیار» است که هر دو با ترجمه مهدی غبرایی در نشر چشمه و نیلوفر منتشر شده است. آنچه میخوانید گفتوگو با ژوزه ادوآردو آگوآلوسا درباره آثار داستانیاش است.
چه شد که کتاب «آفتابپرست» را نوشتید؟
یک شب خواب شخص زالی را دیدم. خودش را اینگونه به من معرفی کرد: «اسم من فلیکس ونتور است و به کسانی که تازه ثروتمند شدهاند، گذشته میفروشم.» صبح روز بعد داستانی نوشتم که راویاش «که خودم هستم» فلیکس ونتورا را در باری در برلین ملاقات میکند. داستان در مجلهای پرتغالی چاپ شده و به موفقیتهایی نیز نائل شده بود. بهنظرم رسید که این شخصیت لایق روایتی مفصلتر بود. اما سوای مقداری تفحص در زندگی نویسنده آرژانتینی خورخه لوئیس بورخس، این کتاب کاملا تخیلی است؛ چراکه یادآوریهای زندگی اول راوی با بخشهایی از زندگی بورخس همخوانی دارد. آنچنان نیاز به تحقیق نبود و در چند ماه آن را نوشتم.
کتاب از دیدگاه مارمولک «گکو» روایت شده که خاطراتش با بخشهایی از گذشته بورخس مطابقت دارد. علاوه بر این، کتاب با نقلقولی از بورخس شروع میشود. چه چیزی شما را بر آن داشت تا از این دیدگاه داستان را روایت کنید؟ امکان دارد برای ما توضیح دهید که بورخس و دیگران چه تاثیری روی اثرتان داشتند؟
من شدیدا تحتتاثیر ادبیات آمریکای لاتین بودهام و میتوان گفت تا حدی زاده آن ادبیاتم: علاوه بر بورخس تحتتاثیر، گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا، خورخه آمادو، و روبم فونسکا هم بودهام. چیزی که بیش از همه نظر مرا به بورخس جلب میکند خارقالعادهگی او نیست، بلکه پوچیاش است. درواقع، خارقالعادهگی و پوچی هردو در زندگی روزمره در آنگولا وجود دارند و بهگونهای استوار در واقعیت پایدار هستند.
چگونه این رمان را توصیف میکنید؟
این رمان درباره ساخت خاطره و دامهای آن است. داستان در آنگولا اتفاق میافتد، کشور جدیدی که بهتازگی از جنگ داخلی طولانیمدت و رژیم مارکسیسی رهایی یافته است. مردمش نهتنها در پی هویت جمعی، بلکه در بسیاری از موارد، در جستوجوی گذشتهای تازه بودند تا بهوسیله آن بتوانند با آینده خود مواجه شوند. از دل چنین شرایطی پیرمردی پدید میآید. او دلال کتابهای دست دوم است، کسی که خودش را صرف ساختن گذشته برای طبقه نوظهور سرمایهدار کرده بود.
شما در سال ۱۹۶۰ در هومبوی آنگولا چشم به جهان گشودید و درحال حاضر زمانتان را بین آفریقا، برزیل و پرتغال تقسیم کردهاید. چگونه این سه مکان با آن تاریخ درهمتابیدهاش به اثر و احساس هویتتان دامن میزند؟
هویت چیزی است که در طی زمان ساخته و پرداخته میشود. همانگونه که در کتاب هم مشخص است، ما همان چیزی هستیم که بهخاطر میآوریم. ما همان چیزی هستیم که در زندگی تجربه میکنیم. تقسیم زمان برای من بین این سه کشور مرا دگرگون ساخته است. همه این مکانها به کتابم رنگ و لعاب داده و بر آن تاثیر گذاشته است.
نقلقول آغازین کتاب «خوابدیدگان بیاختیار» از امیل سپوران است: «واقعیت موجب تنگی نفسم میشود.» چرا بر آن شدید تا از این نقلقول همراه با نقلقول دیگری از فرناندو پسوآ آغاز کتابتان استفاده کنید؟
من این نقلقول را از یکی از کتابهای سپوران یافتم. بهنظرم چنین اقتباسی بهخصوص برای کتابی با مرزهای رویاپردازی و واقعیت مناسب است. در این کتاب، شخصیتهای داستان بین اضطراب که حقیقت در آنها ایجاد میکند و رویا که میتواند هم بهمثابه فرار و هم وسیله رهایی باشد در رفتوآمد هستند. در این رمان، آنها اغلب وسیله رهایی هستند.
طبیعتا نوشتن درباره رویا سخت است، ولی بااینحال شما بهخوبی انجامش دادید و در طول رمان آن را حفظ کردید. چگونه ایده این کتاب به ذهنتان رسید؟
بهعنوان یک نویسنده، رویا همیشه برایم حایز اهمیت بوده است. من اغلب رویای شخصیتها، عنوان کتابها و گاهی اوقات پلاتهای کامل را میبینم. داستان شاعری فرانسوی را بهخاطر دارم که وقتی به تختخواب میرفت تابلویی را به در اتاقخوابش آویزان میکرد که روی آن نوشته بود: «ساکت باشید- شاعر مشغول کار است.» برای من هم همینگونه است. دیدن رویا بخشی از کارم است. سالهای زیادی بود که میخواستم درباره رویاها در دنیای کنونی کتابی بنویسم. این موضوع با ظهور جنبشی از دموکراتهای جوان آنگولا همزمان بود، که پس از یکسری تظاهرات، درنهایت توسط رژیم رییسجمهور وقت خوزه ادواردو دوس سانتوس بازداشت شدند. به زندان انداختنها منجر به ظهور جنبش همبستگی شدیدی شد که تأثیر زیادی بر من داشت. در کتاب، دو نوع رویا را کنار هم آوردهام: کسانی که از رویاها برای کارهایشان استفاده میکنند و کسانی که معتقدند رویاها میتوانند دنیا را تغییر دهند. در مورد آنگولا، خیالپردازان پیروز شدند - رییسجمهور خوزه ادواردو دوس سانتوس سرانجام قدرت را رها کرد و جانشین او کشور را بهسوی دموکراسی پیش برد.
آیا رویاهایتان را مینویسید؟
بیش از سی سال است که دفتر خاطراتم را نگه داشتهام. در این دفتر، خوابهایی را یادداشت میکنم که حالتی کنجکاوانه یا عجیب دارند. بعضی از آنها بعدا مفید واقع میشوند و از آنها در رمانهایم استفاده کردهام.
رنگها قسمت عمدهای از نوشتههای شما هستند، مثل هتل رنگینکمان، کت بنفش، دوربین ضدآب «زرد انبهای». آیا دنیا را نیز اینگونه میبینید؟
عکسگرفتن را دوست دارم و همچنین به منظور نوشتن است که عکس میگیرم. خیلی وقتها از روی عکسها مینویسم. رنگها مهمند، چراکه رایحهها و احساسات را بیدار میکنند و در تعریف شخصیتها یاری میرسانند. اگر مثلا بنویسم «مردی به غمگینی غروب خورشید» معنیا آن با «او مردی به غمگینی غروب خورشید حزنانگیز بود» کاملا فرق دارد.
آیا برای نوشتن تمرین روزانه دارید؟
معمولا خیلی زود بیدار میشوم، روزنامه میخوانم و قبل از آنکه دوباره نوشتن رمانم را از سر بگیرم (اگر در حال نوشتن رمان باشم)، شعر میخوانم. شعر همیشه در نوشتن داستان به من یاری رسانده است.
شما در نوشتن خود از کیفیت بسیار شاعرانهای برخوردارید. نویسندگانی که بارها و بارها به آنها رجوع میکنید چه کسانی هستند؟
برخی کتابها همیشه با من هستند و دائما آنها را میخوانم، چراکه موجب میشوند که به نوشتن تمایل بیشتری داشته باشم. از جمله آنها میتوان به کتاب «دلواپسی» از فرناندو پسوآ، «پاییز پدرسالار» نوشته مارکز؛ داستانهای خورخه لوئیس بورخس؛ و شعرهای لئوپولد سدار سنگور، نیکولاس گیین، مانوئل دو باروس، سوفیا د ملو براینر اندرسون و رویی ناپفلی، و بسیاری دیگر اشاره کرد.
از آنجاییکه شما هم هنگام نوشتن «فرضیه فراگیر فراموشی» حبس شده بودید، آیا به لودو (شخصیت داستان) احساس نزدیکی دارید؟
بله همینطور است. به شباهتهای زیادی بین معجزه کوچک که نوشتن رمان است و سکوت لودو میتوان اشاره کرد. سکوتی که ملاحظهکارانه و نشانگر موجودیت است. در وهله اول، نویسندگان شاهد ماجرا و سیر داستان هستند. آنها مشاهده میکنند. نویسنده در جزیرهای تفرج میکند که از همه طرف با صداها احاطه شده. لودو روی دیوارها مینوشت، و چون از طرفی فضای زیادی نداشت و از طرف دیگر باید در مصرف زغال هوشیارانه عمل میکرد، چیزی که مینوشت بیروح بود و به مسائل مهم میپرداخت. من هم بهعنوان یک نویسنده چنین دغدغهای دارم و بیش از آنکه بنویسم از پرداختن به حاشیهها کم میکنم.
«فرضیه فراگیر فراموشی»، رمانی است براساس تجربیات زندگی واقعی لودوویکا فرناندس مانو، مهاجری پرتغالی که خود را در آپارتمانی در لوآندا، پایتخت آنگولا حبس میکند. در یادداشتتان نوشتید که این رمان از تلاشهای شما برای نوشتن فیلمنامهای مبتنی بر داستان لودوویکا ناشی میشود. در مورد انگیزه و روند تبدیل داستان او به یک رمان برای ما بگویید.
این رمان از بنیان اثری تخیلی است. ایدهاش زمانی که در لواندا زندگی میکردم به ذهنم خطور کرد و مدت زیادی را در آپارتمانی کاملا مشابه به آپارتمان توصیفشده در داستان سپری کردم. آن آپارتمان در ساختمانی بود که در زمان استعمار به طبقه متوسط رو به بالا تعلق داشت، که البته پس از استقلال توسط مردم گتو اشغال شد. بعدها، با به پایانرسیدن دوره سوسیالیستی، ساختمان بازیابی شد و ثروتمندان بازگشتند. من در یک دوره گذار در آپارتمان زندگی کردم: در همان موقع در برخی از این آپارتمانها افراد بسیار ثروتمندی زندگی میکردند. اما در برخی دیگر، خانوادههای فقیر هنوز با خوراکهایی مانند خوک و مرغ زندگی میکردند. آن زمان، دوره عدم تحمل سیاسی بهطور گسترده در جامعه رواج داشت. من بهعنوان یک روزنامهنگار و نویسنده تحت فشار مداوم قرار داشتم. فکر کردم که اگر دوباره به خیابانها و بیرون نروم، زندگیام چگونه خواهد بود. در آن زمان بود که این شخصیت شکل گرفت، این زن پرتغالی که پس از ورود به لواندا، درست قبل از استقلال، شاهد آغاز جنگ داخلی بود و از وقایع وحشتزده شده بود. آنجا بود که تصمیم گرفت خود را در آپارتمان حبس کند. داستان را برای یکی
از دوستانم تعریف کردم. او کارگردان سینما بود و از من خواسته بود تا فیلمنامهای برایش بنویسم و من هم نوشتم. اما او هرگز برای ساخت آن فیلم بودجهای دریافت نکرد؛ بنابراین، سالها بعد، تصمیم گرفتم از روی فیلمنامه رمانی بنویسم.
در نوشتههای شما تأثیر چشمگیری از نویسندگان آمریکای لاتین دیده میشود. از این تأثیر بگویید.
پدربزرگ من برزیلی است. فرهنگ برزیلی، بهویژه ادبیات آن، همیشه با زندگی من عجین بوده است. علاوه بر این، برزیل کشوری است که به همتایی آنگولا ساخته شده. آنگولا برای برزیل حکم مادری را دارد که این کشور را در دامان خود متولد کرده. زبان پرتغالی آنگولا به زبان برزیل نزدیکی بسیاری دارد، چراکه بسیاری از کلمات برزیلی ریشه آفریقایی دارند. علاوه بر این، فرهنگ عامهپسند برزیل با فرهنگ آنگولایی، و بهطور اساسی با ریشه آفریقایی، رابطه تنگاتنگی دارد. اولینباری که از خورخه آمادو، نویسنده برزیلی، اثری را خواندم، گویی داشتم پا به جهانی میگذاشتم که از پیش به آن تعلق داشتم.
لواندا در رمان «آفتابپرست»، که خود را از شهری در تهاجم انقلابی به شهری در جنگ داخلی و سپس سرمایهداری تبدیل میکند، در کجای طرح گستردهتر روایت شکل گرفته است؟
در واقع لواندا را میتوان شخصیت اصلی کتاب در نظر گرفت. عشقورزیدن به شهری همچون لواندا دشوار است. از یکسو، این شهر، تاریخی بسیار جالب توجه، و دیرینه از کانون فرهنگها دارد. شهری که موفق به ایجاد سنت شهری شده، اما با وجود این، عناصر جهان روستایی بهطور یک افسانه زنده پابرجا هستند. از طرف دیگر، لواندا شهری تهاجمی، پرسروصدا و سرسخت است که بهنظر نمیرسد لحظهای سکون یابد. برای یک نویسنده چنین شهری میتواند مانند بهاری برای داستانهای خارقالعاده باشد.
آثار شما شامل رمان، داستان کوتاه، غیرداستانی، نمایشنامه، و حتی یک کتاب شامل چندین داستان برای کودکان میشود. چگونه پروژه بعدی خود را انتخاب میکنید؟
اغلب این آثار هستند که من را انتخاب میکنند. بهعنوان مثال، در حال حاضر روی دو پروژه کاملا متفاوت کار میکنم: زندگینامه یک سیاستمدار آنگولایی، که در میان دیگر قسمتهای باورنکردنی، از دو سانحه هواپیما در طی جنگ داخلی و یک قتلعام در لواندا جان سالم بهدر برد، در این مورد، آن سیاستمدار بود که مرا انتخاب کرد. همچنین در حال کار روی یک رمان براساس زندگی «پدریتو دو بیه»، موسیقیدان آنگولیایی هستم که یکی از دوستانم در هفتسالگی، او را از خیابانهای لواندا کشف کرد. درحقیقت، او هفتساله نبود، بلکه بیستوپنج سال داشت و کوتهقامت بود. پدریتو به مدت بیستوپنج سال از جنگ فرار کرده بود. او به این نتیجه رسیده بود که برای زندهماندن و بقا باید تظاهر کند در سن ظاهریاش یعنی پنجسالگی است، اول به این دلیل که متهم به جادوگری نشود، و دوم اینکه مردم تمایل بیشتری برای کمک به کودکی پنجساله دارند تا جوانی بیستوپنجساله.
در جاهای مختلفی از رمان، به نظر میرسد که نوشتن تاریخ هم شکلی داستانی دارد. آیا شما به چنین چیزی اعتقاد دارید؟
این مورد در بسیاری از کشورها و بهویژه آنگولا این گونه بوده است. بخش زیادی از تاریخ رسمی آنگولا که از زمان استقلال در مدارس آموزش داده میشود، بهطور مطلق داستان است که درواقع توسط نویسندگانی بلندآوازه نوشته شدهاند، و امروزه این مورد توسط مورخان به چالش کشیده شده است.
ارسال نظر