جمشيد ملکپور نويسندهاي با کارنامهاي درخشان و تحسينبرانگيز است: او فارغالتحصيل در تئاتر و سينما از دانشگاه تهران (ليسانس)، دانشگاه نيويورک (فوقليسانس) و دانشگاه ملي استراليا (دکترا). پژوهشگر (ادبيات نمايشي در ايران، درام اسلامي)، داستاننويس، کارگردان و استاد دانشگاههاي معتبر داخلي و خارجي و عضو انستيتوي مطالعات علوم انساني و هنرهاي آتن (يونان) است. اما او درعينحال که مرد صحنههاست، مردي بيسروصداست و به قدري بيسروصدا که حضورش در عرصه ادبيات داستاني، ناديده گرفته شده است، اما تاريخ قدرش را خواهد دانست و قدردان حضورش خواهد بود. تاريخي که در جايجاي آثار او حضور دارد و تاثيرگذار است. نويسندهاي که نشان داده، درام را به خوبي ميشناسد و از کارکرد آن مطلع است و در آثارش بهدرستي از آن بهره برده است.
او که در فضاي فرهنگي ايران، بيشتر بهعنوان چهرهاي تئاتري شناخته ميشود، با نوشتن رمانهاي «کاشف رويا» و «روز اول ماه مهر هرگز نيامد» نشان داد که دستي پرتوان در رماننويسي دارد، نشان به آن نشان که دومين رمان او به فهرست نهايي برگزيدگان جايزه مهرگان ادب نيز راه يافت، هرچند که جايگاه او بالاتر از اينگونه جوايز است.
او در «کاشف رويا» و «روز اول ماه مهر هرگز نيامد» کوشيد تا تاريخ معاصر ايران را دستمايه روايتهاي داستاني قرار دهد و از اين طريق نيز توانسته با نظرگاهي تازه، دريچه تازهاي نسبت به اين موضوع خطير برقرار کند و از اين نظرگاه، «هفت دهليز» را ميتوان ادامه دو رمان اول او دانست. در اينجا هم خط سير داستاني، همچنان که از عنوان اثر برميآيد، از دالانها و دهليزهاي تودرتوي تاريخ معاصر، عبور ميکند و به گوشه و کنارهاي سالهاي پرفراز و نشيب زمانه، سرک ميکشد. با اين تفاوت که در اين رمان از يکسو به مناسبات موجود ميان تئاتري و روشنفکري با قدرت مستقر مواجهايم و از سويي ديگر با روايتي غيرخطي، سيال و خواندني و جذاب از مواجه حاکمان با پديدهاي مدرن و اجتماعي و تاثيرگذار به نام «تئاتر» روبهرو هستيم. در اين ميان، آنچه ماحصل کار نويسنده در «هفت دهليز» را گيرايي دوچنداني ميبخشد، بيپروايي او در استفاده از کاراکترهاي تاريخي و سرشناس متعددي است که مدام به متن رمان، احضار ميشوند. همهجا سروکار ما با شخصيتهايي همچون بورخس، مقدم، هدايت، تقي اراني، عبدالحسين نوشين، سرکيسيان، ساعدي و نعلبنديان است.
نويسنده اين مسير را در «اپراي خاموشي صدا در تالار رودکي» امتداد ميبخشد. در اثري که در بستر درام شکل و در حضور تاريخ خلق ميشود. اثري که بومي است، معاصر است و در بطن جامعه ايراني سروده شده است؛ هم تاريخ را روايت ميکند و هم زندگي معاصر را و در منظري گويي دو تاريخ در دو بستر جريان دارد. يکي بستر صحنه و ديگري در گسترهاي بزرگتر، در تاريخ اکنون، تاريخي که اوج و افول خود را داشته و تجدد را مدنظر دارد و از روياها و نمايش آنها سخن ميگويد و در پس پرده خود، حکايت از اتفاقها دارد.
اثر حاضر اثري از جنس مردم است و در ستايش خلق است: «دُخيجان. من نميگويم تلاشت را نکن. اما سلامت و زندگي را هم فدا نکن. اينجا هنوز از ادبيات و هنر فقط شعر را قبول دارند. آنهم مولانا و حافظ و سعدي را. به شعرهاي نيما و شاملو و فروغ ميگويند معر. فکر ميکنند تمام زناني که در فيلمها بازي ميکنند، فاحشه هستند. به سينما ميروند اما اجازه نميدهند دختر يا حتي پسرشان هنرپيشه شود. از صبح تا شب موسيقي گوش ميدهند، اما تنها قشر خاصي اجازه ميدهند بچههايشان خواننده يا حتي موزيسين شوند. اينجا سرزمين تناقض است.»
تئاتر، صحنه، نمايش، که مظهر گفتوگو و دگرگفتن محسوب ميشود و مخاطب بهظاهر خاص دارد، اما در واقعيت، سخني که ميگويد کاملا عام است و از سويي ديگر، اپرا نيز چنين وضعي دارد و هنري مفهومي محسوب ميشود و اگر حجم صدايي که از حنجره خارج ميشود کلامش کاملا همچون تظاهراتي مردمي جلوه ميکند و عام ميشود.
اپرا، صدا، خاموشي و همگي اينها، سازنده اپراي درخشاني درباره علل خاموشي صداي جامعه در ابعاد گوناگونش در برابر دورهاي تاريخي است و رو به آيندهاي که تاريخ فردا خواهد بود، بستري که پاسخگوي بسياري از پرسشهاي ديروز و امروز خود خواهد بود. اپرايي که صداي مردم است و از نگاهي، هنر است و از نگاهي ديگري صداي در گلوخفته مردمي است که در جامعه زندگي ميکنند: «اينجا يک نهاد هنري است. متعلق به همه. متعلق به مملکت...» اين حرفها در تالار رودکي؟ ادامه داد: «اما همه تصميمها را دو سه نفر ميگيرند. آنهم در رابطه با اين و آن...» دهانها باز و چشمها گرد شده بود. اين حرفها تازگي داشت. بدون شک متاثر از اعتراضات و تظاهرات مردم بيرون از تالار بود.